نوشتهها
من و شُغلم.
حکما کسی که به محض دیپلم گرفتن هوس شوهر کردن به سرش میزند نمیتواند شاغل باشد.
خانه داری از نظر خیلیها شغل محسوب نمیشود، این خیلی ها که میگویم یکیشان مادرشوهرم، راه دور چرا بروم همین مادرم. همیشه ورد زبانش است که چرا من مثل دختر زهرا خانم کارمند شرکت گاز نشدم که هر وقت قبض گازشان زیاد میآید برایشان درست میکند و تخفیف میگیرد. یا مانند مونا در فلان بیمارستان کار نمیکنم که برای نوبت گرفتن از دکتری حاذق روزها منتظر خبر همین مونا نباشد. یا چرا نتوانستهام در شرکتی تایپیست شوم تا دستم توی جیب خودم باشد و منت هر کسی را نکشم، این هر کس شاید منظورش شوهرم باشد، البته که اوست! وقتی برای خریدن کوچکترین چیزی باید صبر کنم بلکه آقا اجازه صادر دهند.
اصلا شغل چیست؟ یعنی هر کس کاری بکند که درآمد نداشته باشد کار محسوب نمیشود؟
مگر یک زن که صبح با استرسِ چه درست کنم از خواب بیدار میشود کار ندارد ؟
همین دیروز که با کلی بيچارگی فرشها را شامپو کشیدهام تا زحمت شستنشان به دوش پدرم نیافتد کار نبود؟
بچه ها مشغول خوردن انار بودند آن هم روی قالیهایی که سفیدیاشان چشم آدم را میزند، چنان جیغی برسرشان زدم که طفلکیها مانند مار گزیدهها نمیدانستند در کدام سوراخ جا شوند. غافل ازاینکه نیمی از انارهایشان را روی فرش ریخته بودند و با پاهایشان رویش راه رفته بودند. اگر جیغ نمیکشیدم فوقش یکی دو دانه روی فرش میریخت، نه نیمی از کاسه که مجبور شوم چنان بسابَم بلکه سرخی اش کمتر شود. تازه کلی هم استرس داشته باشم که اخم های مادر را چه کنم با این بچه تربیت کردنم!
غذای روی گاز را بگو، باب میل همسر جان نشده، من چه کنم که برنج ایرانی فرد اعلایش تو زرد از آب درآمده و شِفته میشود حالا میخواهد کیلویی فلان قَدر هم پولش را داده باشد.
متلک هایش دل سنگ را آب میکند چه برسد به منی که از تماشای انیمیشن کودکانه ای هم اشکم در میآید.
-از صبح بری مثل سگ کار کنی شب خسته و کوفته برگردی این هم غذا.
بعد قاشقش را بگذارد روی میز و با حالت قهر بنشیند روبهروی تلويزيون.
مگر من از صبح پا روی پا انداخته ام و مشغول تماشای سریال های شبکه جم بوده ام یا در فلان آرایشگاه نشستهام سرگرم مانیکور ناخنهایم !
چهار طبقه راه پله تمیز کردهام، چون شرکت نظافتی مبلغش خدماتش را به نرخ خون پدرش محاسبه میکند. سرامیکها را طوری تی کشیدهام که عکست را در آن میبینی، پایه های منبت کاری شدهی مبلها را چنان سابیده ام که بوی چوبش را حس میکنم. مدرسهی بچهها جلسه بوده و شرکت کرده ام آن هم مدرسه ی پسرانه ای که هر گوشهاش را بنگری مردی ایستاده دفتر و کتاب بدست. مرد که میگویم منظورم دانش آموزان است که هرکدامشان ریش و سبیلی برای خود به هم زده اند.
شغل من مانند کارگرهای خدماتی شستن و رُفت و روب است. بدون دست مزد اما.
مانند معلم های سر خانه کنار بچهها نشستن و دیکته گفتن، ریاضی حل کردن، پاسخ دادن به سوال اجتماعی و مشغول شدن به انواع آزمایشات علوم .
مانند تعمیرکارها بیشتر روزها مشغول تعمیر سیفون ظرفشویی هستم که آب میدهد یا کابل آنتن را درست کردن که از جایش درآمده. سیم فاز و نول را به هم وصل کردن برای لحظهای روشن شدن چراغ انباری.
مثل یک باغبان سروسامان دادن به گلخانهی کوچک خانهام که وقتی کسی دید، شوهر جان بادی به غبغب بياندازد، دستانش را دور کمرش حلقه کند و بنازد به خودش و سلیقهی گلدان خریدنش. یا حتی وقتی خورش فسنجانم خوب جا میافتد و روغن رویش را میگیرد ببالد به گردوی اعلایی که خریده!
در مهمانی ها گوشهای کز کنم وقتی دخترعمویم از ترفیع شغلیش میگوید و شوهرش کیف کند از داشتن زنی چون او وقتی حقوقش بیشتر از حقوق اوست که دیگر برای پرداخت حقوق پرستار بچهشان و کارگر خانه اشان کمتر در مضیقه میافتند.
مادرم گوشهای چشم و ابرو بیاید که" بفرما، یاد بگیر دختره بلد نبود دماغش رو بکشه بالا ".
یا مادرشوهرم که بنالد مردم شانس دارند از عروس والا....
شغل من خانهداری ست. زنی که دانشگاه نرفته است ولی خوب بلد است جدول حل کند. بداند خبرگزاري معروف انگلیس میشود ایندیپندنت.
پزشکی نخوانده ولی میداند وقتی کودکش از دل درد مینالد چه به او بخوراند که دردش را درمان کند. نام تمام داروها را میداند، مثلا برم هگزین که برای سرفه است و با گل ختمی خودمان برابری میکند، دی سیکلومین برای دل درد است و میتواند تهوع هم درمان کند.
وقتی کودکش میپرسد پايتخت مجارستان کجاست سریع بگوید بوداپست و اگر پرسید طولانی ترین رشته کو نامش چیست وقت تلف نکند در گفتن" آند"
در تماشای بازی فوتبال کنار پسرهایش بنشیند و مانند یک مفسر حالا فردوسی پور هم نشد مشکلی نیست، تفسیر کند گل آفساید تیم رقیب را، یا کرنلی که دفاع چپ با تمارض از حریف گرفت.
پشت فرمان بنشیند و مثل شوماخر بگازد در خیابانهای شلوغ اطراف حرم تا مادرش که از زیارت فارغ شده و تازه یادش آمده او ساعتها منتظرش ایستاده ومی غّرد که کجا بوده است که پاهایش خشک شده را تا خانه برساند و نگذارد مادرش بفهمد ماشین در چهارراه پائین خاموش کرده است و او مجبور شده تمام فیوزهای جعبه فرمان را یکی یکی چک کند و دوبارهسرجایش وصل کند.
وکیل نیست ولی میتواند از حقش دفاع کند وقتی در صف بانک، مردي جایش را میگیرد به هوای اینکه ماشینش را جای بدی پارک کرده است.
نرخ سود بانکی را خوب حساب کند یا بگردد ببیند کدام بانک وام بهتری اعطا میکند. اگر فلان طلا را نخرید چون اجرت ساختش بالاست ایرادی ندارد.
خلاصه زنی مثل من کارمند نیست، کارگرهم نيست، دکتر نیست، مهندس هم نیست ولی شاغل است به شغل شریف خانهداری.
زنی که وقتی شب بعد از خوابيدنِ همه دفترش را باز میکند تا بنویسد، از علاقهاش، از آرزوهایش، از فرداهایش، یا تمرینهای کلاس نویسندگی اش که زودتر از همه ایمیل کند تا استادش بنازد به شاگرد وقت شناسی چون او صدای غرغر بلند میشود که" الان چه وقت نوشتن است صبح که بیکاری بنویس". او بلند شود همان لامپ کم سو هم خاموش کند و ساعتها در نخوابیدن هایش غرق شود. با آنچه میخواسته بنويسد و ننوشته کلنجار رود و در آخر فراموش کند چه شخصیت ها که ساخته بود و از یادش رفته است.
صبح اما بچهها هوس خوردن کرفس کردهاندو او سبزی اش را در فريزر ندارد، یادش میآید فردا نوبت دندانپزشکی دارد درحالی که مدتهاست دیگر درد دندانش را حس نمیکند.
پست شد در: یک نویسنده یک موضوع
لیلا جلینی
چقدر خوب از سختیهای این شغل بی جیره مواجب نوشتی . دمت شما گرم( ایموجی گل و چادر گلگلی و بوی گلاب و زعفرون)
-
دوست داشتن
2
- دسامبر 20, 2021
خاطره یزدان
الحق که نویسنده توانمندی هستین، ممنون که انقدر زیبا توصیف کردین
-
دوست داشتن
1
- دسامبر 20, 2021
مریم خواجوی
خیلی زیبا نوشتید. کلی قلب برای شما مادر همه فن حریف و دوست داشتنی با شغل شریف و ارزشمند مادری و خانهداری.
-
دوست داشتن
1
- دسامبر 25, 2021
بهناز بدرزاده
خیلی خوب نوشتی عزیزم. خانهداری سختترین شغل دنیاست. یک مادر خانهدار و نویسندهی خوشقلم.❤
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 20, 2022