نوشتهها
امروز از ایستگاه مترو بیرون آمدم و مردی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. داشت سیگار میکشید و ماسک، دهانش را پنهان نکرده بود. کمی بیشتر دقّت کردم، یادم آمد، یک کارگردان فیلم کوتاه که از طریق پاتوق فیلم کوتاه اصفهان با او آشنا شدم ولی دو به شک بودم. بالاخره دل به دریا زدم و پرسیدم:《ببخشید.》
رویش را برگرداند:《بفرمایید.》
《شما کارگردان فیلم کوتاه نیستید؟》
یک لبخند روی لبش آمد و کوهی از ذوق در چشمانش پیدا شد:《بله... هستم.》
《کار جدیدتون رو از کجا میتونم ببینم؟》
《آپارات... هنری هستید؟... از کجا من رو میشناسید؟》
《پاتوق فیلم کوتاه.》
《خیلی خوشحال شدم دیدمتون.》
《من هم همینطور... بهترینها رو براتون آرزو میکنم.》
همهی این خاطره را بگذارید یک طرف، برق چشمانش هم یک طرف. نمیدانم چرا ولی فکر میکنم محمّدرضا گلزار با دیدن یکی از هوادارانش چنین ذوقی در چشمانش پیدا نمیشود.
همین.
پست شد در: خاطره نویسی
کلمات کلیدی:
بنیامین نوری، بنیامین نوری همبودگاه