نوشتهها
دسته بندی ها
رمانی سرشار از اتفاقات هیجان انگیز که به شکل جذابی زندگی طراح معروف کوکو شنل را به تصویر می کشد و مخاطب را با خود همراه می کند.
از کودکی مشقت بارش تا درخششی که توجه جوانی ثروتمند را به خود جلب می کند و بعد از آن شکوفایی خلاقیتش و رفتن به پاریس.از سرگذراندن جنگ جهانی و تصمیم گیری برای انتخاب های سخت زندگی و نجات جان خواهرزاده عزیزش آندره.
مادمازل شنل دنیای درونی زنی بلندپرواز و بی پروا را به کنکاش می کشد که قدرت،شور و بینش هنرمندانه خصلت بارزش می شود.
15 بازدید
3 likes
یکجای کار دردم گرفت . ولی آخ نگفتم . در عوض ریختم توی خودم و بغضم رو قورت دادم . خب مرد که گریه نمیکنه .
" پا میشه راه میره و فکر چاره میکنه . "
این جمله ای بود که مادر توی بچگی بهم میگفت .
ولی هرچی قدم میزنم و راه میرم تا فکر چاره کنم باز فایده نداره و بی اختیار قدم هام به قبرستان شهر ختم میشه .
یه چیزی داره از درون مث خوره ، روحمو میخوره . داره منو ذره ذره آب میکنه . زجر میده . هنوز توی گوشم هست صد...
25 بازدید
1 like
یکی گفت وقتی بمیریم ما را برای سوال و جواب از گناهانمان ببرند، باید بگوییم ما که زندگی نکردیم که بخواهیم مرتکب گناهی هم بشویم، ما فقط تماشاگر بودیم و حالا که زندهایم نباید زندگی کمی هم به ما روی خوش نشان دهد؟ (بخشی از کتاب)
کتاب آوای کوهستان اثر نویسنده شهیر ژاپنی یاسوناری کاواباتا است که در سال 1954 منتشر شد.
داستان کتاب درباره مردمانی است که بین مدرنیته و سنت گیر کردهاند. مهمترین ویژگی کتاب پرداختن به تنهایی انسانها، توصیف طبیعت بی نظیر ژاپن و پرداختن به خواب و رویاست.
در کل، فوق...
34 بازدید
5 likes
خواهرم از من بزرگتر بود ولی همکلاس هم بودیم . میدانستم که دو سالی رد شده ولی از سر آبروداری میگویند که از قصد درجا زده تا پایه اش قوی بشود . مگر نهال درختچه است که پایه اش قوی بشود؟...
من میدانستم تقدیر خوبی ندارم ، میدانستم روزی یک نفر خواهد آمد و مرا از بدبختی نجات خواهد داد . شاید شاهزاده ای سوار بر اسبی سفید از دل گنگ و مبهم خیابانی مه آلود .....
شاید هم شخصی پولدار و عاشق پیشه...
چه میدانم... هرچه هست از ا...
35 بازدید
3 likes
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چجوری بهش بگم که چند ساعت قبل دخترمون رو کنار یه تنه درخت که مثل یه پیرزن خمیده شده بود، بیجون و سرد پیدا کردم. حتی چیزی هم یادم نمیاد که چجوری شد که النا اونجا باید تنها باشه پس من کجا بودم اونموقع، بهش گفته بودم بره بازی کنه و من دنبال هیزم خشک بگردم؟ نمیدونم هیچی یادم نیست.
الان که نشستم جلوی گرمای این آتیش ترس برم داشته که نکنه باز کارایی که انجام میدم فراموشم میشه و مریضی ترسناکم برگشته باشه، انگار باز دارم عقب نشینی میکنم، عقب نشینی به ...
42 بازدید
5 likes
وقتی سرگروهبان" ناریا" چشمش را دربیمارستان نظامی باز کرد . فکرش را هم نمیکرد به همین راحتی هشتاد سانت از قدش کم شده .این خبر ناگوار را از قیافه ماتم زده زنش فهمید که ریملهای شُره کرده اش در صورت چاقش محو شده بود و سفیدی چشمهایش همرنگ ماتیک آتیشی اش . همین که با بدبختی سرش را از روی تخت بالا آورد و جای خالی پاهایش را دید, یادش افتاد که چند روز قبل سرظهر- مثل تمام سر ظهرهای سی سال گذشته-تنها توی کانکس فلزی در پاسگاه مرزی نشسته بود هوای داخل اتاق گرم و شرجی بود . کار زیادی از پنکه پرسرو...
37 بازدید
2 likes
در ادبستان شالی و کانون چوبک راد و هنرکده پویندگان و کانون قائم عج و هنرکده سروش و کانون نویسندگان ایلام یک چالش توسط دوستان آغاز شده که هدف و نیت آن ، اکران حقیقتی محض است برای نوقلم ها . تا بدانند که همگی ما و حتی تمام نویسندگان بزرگ دنیا ، روزی داستان اولی بودند و آنها نیز روز نخست با فن نویسندگی خلاق و اصول بیگانه . پس نباید از تفاوت سطح و یا با آگاه شدن از گستره ی وسیع زوایای نویسندگی و مباحث بی پایان آن ترسید و انگیزه شان از دست برود و دلسرد شوند . برای...
51 بازدید
1 like
سه سال را صرف تفسیر نقشه ی گنج کردم تا بفهمم کدام مختصات جغرافیایی است در عوض ظرف یک هفته توانستم تمام نمادها را توسط یک شخص متخصص در مجازی تجزیه و تحلیل و رمزنگاری کنم و هزینه ا ی بابت آن نپرداختم ولی اکنون سه شبانه روز است که سینه خیز وارد تونل تنگ و تاریک شده ام و حفر میکنم و پیش میروم و به انتهای مسیر رسیده ام . صدای مهیبی می آید و من نمیفهمم چه شده . کمی بعد خودم را در بین خواب و بیداری و در عالمی عجیب میبینم تا همین حد میدانس...
47 بازدید
2 likes
ماجرا از آنجایی شروع شد که یکی از دوستان قدیمی ام لابه لای حرف هایش به من گفت که خیلی ساده و خوش باورم . او میگفت این خصلت کار دستم خواهد داد . حرفهای عجیبی میزد که پیش از آن نشنیده بودم . نه که از حرفهایش شوکه شده باشم ، نه . به هیچ وجه . بلکه خود پیش از این نمونه های بسیاری از هرآنچیزی که میگفت را طی گذر از مسیر زندگی دیده بودم ، میدانستم که راست می گوید ولی نه آنکه عامه مردم آنگونه ای باشند که او میگوید. او که پس از مدت ها به دیدارم آمده بود و چ...
57 بازدید
1 like
چپتر ۱
از آخرین دفعه که احساس آرامش کرده بود مدتها میگذشت. پلکهایش سنگینی میکرد. حس غریبی در وجودش به غلیان افتاده بود؛ گویی سیل خاطرات او را به گذشتهها میبرد. جسپر روی کاناپه خوابیده بود. آسمان خاکستری، زمین را سفیدپوش کرده بود. در خانه را گشود؛ دختری به او لبخند میزد. به یاد آورد که دلش برای جسپر تنگ شده، حتی دلش میخواست بار دیگر آن نگاه اثیری دختر را احساس کند.... هوای سرد پوستش را گزید. مه غلیظی روی آبکند افتاده بود. ادوارد روی بلندی کوچکی در میان آن زمین خیس، زیر درختی قد...
64 بازدید
2 likes
صبحی دلانگیز بود.نشسته بودیم دور هم ،روی صندلی های فلزی سفید گرد،دور یک میز مستطیل بزرگ،در فضای باز.هوا روشن و آفتابی و دلچسب.جمعی از فامیل و دوستان.من،بین دو صندلی ،روی چمن نشسته بودم .دورتا دور ،درختان سبز و چمنکاری بود.شاد و سبک و آرام بودم .وسط خنده ها وآفتاب متوجه شدم، نیمه برهنه ام.نیمه برهنه؟ چرا؟ انگار تازه از حمام آمده ام. چرا درست لباس نپوشیدم؟کم کم نگاه ها آزارم می دهند. به بغل دستیم می گویم برایم حوله ام را بیاورد که بپوشم.دستی ملافه ای را به سمتم دراز می کند.با سختی و تقلا سعی می ک...
56 بازدید
1 like
به اطرافم نگاه میکنم، خانه تمیز شده. لباسهایم به تنم چسبیدهاند. باید حمام بروم. وقتی رسیدم خانه فقط روسری و مانتوام را درآوردم. باهمان لباسهای بیرون، خانه را زیر و رو جارو زدم. نظافت خانه را مرحلهبندی کردهام. اول جارو میکنم بعد گردگیری و آخر سر تی میکشم. درست و غلطش را نمیدانم. مامان اینطوری خانه را تمیز میکند.
نگاهم به سرویس بهداشتی میافتد. دلم از گرسنگی ضعف میرود. یقهی بلوزم را روی دهان و بینیام میکشم، جرمگیر را روی سنگ ها خالیمیکنم. موهایم وز کرده و به پیشانیام چسب...
56 بازدید
3 likes
بلاگ نویسان برتر