صفحهها
دسته بندی ها

3 likes
کتاب
کتاب ساده و رمزآلود.مجموعه داستان های کوتاه
نویسنده:هاجر حسنوند
انتشارات سرافراز
قیمت:۳۵۰۰۰
مه
3 likes
کتاب
دلم نمی خواست که از خانه بیرون بیاییم ، مگر برای انجام خریده های شخصی ام .
زن های همسایه من را چپ چپ نگاه می کردند ، نگاه هر کدام از آنها ، سنگ را سوراخ می کرد چه برسد به من ، که هر چه باشم ، انسان که هستم !
هیچ کدام از آنها، به خودشان این جرات را نداده بودند که به خانه من بیایند و حال دل من را بپرسند !
بپرسند که چه شد که من به این راه افتادم !
شاید هر کدام از آنها، جایی من بودند ، در جایگاه اجتماعی بدتری ایستاده بودند با دست به خودکشی زده بودند !
کسی نیست به این ها بگوید : چرا ندانسته این دختر را قضاوت می کنید ، بترسید از اینکه روزی کفش های او را بچه های شما پا کنند ، بجای اینکه او را با حرف ها و حرکاتتون برنجاند ، دست به دست هم بدهید و او را نجات بدهید !
من فقط هفت سالم بود که با پدرم به پارک می رفتم و مشغول بازی می شدم .
هر وقت یکی از دوستان پدرم به آن پارک می آمدند، او به من یک بسته کوچک می داد تا به آنها هدیه بدهم !
من نمی فهمیدم که چرا خود او به نزد آن ها نمی رفت و فقط آنها را با دست به من نشان می داد !
نه سالم بود که یک روز در حین هدیه دادن ، دستگیر شدم !
باورم نمی شد ، من را با ماشین پلیس به کلانتری بردند و به جرم حمل مواد مخدر ، مرکز باز پروری فرستادند !
دو سال در آنجا ، بدون ملاقاتی، زندگی کردم !
وقتی آزاد شدم و به خانه مان برگشتم ، هیچ کسی در خانه مان نبود !
طبق گفته همسایه ها ، پدر و مادرم ، دو سال بود که در زندان بسر می بردند !
یک دختر یازده ساله، بدون پول و تنها قادر به زندگی کردن نیست !
نمی دانستم باید چکار کنم .
ما چند سال بود که با هیچ کدام از بستگان رفت و آمد نمی کردیم و من خانه هیچ کدام از آنهارا بلد نبودم !
یک مرد افغانی ، فهمیده بود که خانه ما خالی است ، او گاهی به آنجا سر می زد !
یک شب به آنجا آمد و متوجه حضور من شد و به من تجاوز کرد !
بعد از آن او هر شب به آنجا می آمد و برای من غذا تهیه می کرد !
بعد از چند ماه دیگر نتوانستم ، او را تحمل کنم و از خانه ، فرار کردم و در کوچه ها آواره شدم !
برای خوردن غذا و خوابیدن ، مجبور بودم به هر کاری تن بدهم !
مردهای شیطان صفت، وقتی تنهایی من را دیدند ، در برابر هر کاری که برای من انجام می دادند ، دیو شهوت شان را سیراب می کردند !
به خودم که آمدم، شغلم تن فروشی شده بود !
صفحههای ویژه
اشخاص
آموزشی