فوریه 19, 2022
دسته بندی: مهدی یزدانیخرم
83 بازدید
خونی که در رگ من است تقدیم جانان است وبس که وقتی خوشند وخوشم سروتونین و آندروفین ،در آن غوغا می کنند و وقتی خلاف این ،به جوش می آید. خونی که در رگ من است ،تقدیم به روزهای پر شورم،شب های دل انگیزم، حال های خوشم
.خونی که در رگ من است ،حیف است که به خاطر یک مشت باید و نباید پوشالی و حرفهای خاله زنکی کثیف شود.
خونی که در رگ من است،بعد از تپش و ضربان قلب مهربانم،به جای جای وجودم می دود ،تا به من بگوید زندگی ادامه دارد و هست. خونی که در رگ من باید آن را مهمان مغزم کنم،تا در اندیشه ،در تصمیم،در عمل نیرومند تر به کار آید. خونی که در رگ من است،گاه باید شسته شود با رنج های پاک تا روح من از معنای هستی و بودن طراوت گیرد.
خونی که در رگ من است، وقتی که عزیزی از کنارم می رود یخ می زند و تا مدتی منجمد در رگ هایم ماسیده می شود اما بعد می دانم که باید هر طور شده حرکتش دهم و خون آهسته آهسته در رگ هایم جریان پیدا می کند .
خونی که در رگ من است،ویرانه های دل را می شوید و می سازد و می رقصاند و من می فهمم زندگی با همین ویرانی و آبادی هاست که زیبا می شود . و دوپامین را میان رگ ها به گردش در می آورد.
خونی که در رگ من است،نرم نرمک اعصابم را نوازش می دهد و خونی که به صورت دویده است را به کرنش و آرامش بر می گرداند.
خونی که در رگ من است،گاهی به جستجوی نوری در اعماق قلبم ،به مغز می دود و رنگ بالندگی را می یابد و وجودم به سمت بارش باران گام بر می دارد.
خونی که در رگ من است، سرک می کشد در دنیای چشمانم و همگام با زیبا دیدن من،شور و امید را در رگهایم می تازاند.
خونی که در رگ من است،رنگین تر از خون کسی نیست و تابع افکاری که در سرم می جنبد و احساساتی که در دلم زبانه می کشد،سرعت رفتنش در رگها کم و زیاد می شود.
خونی که در رگ من است،ذره ذره سرد و گرم روزگار را بر وجودم می چشاند و من مقابل تلخی ها پوست کلفت تر می شوم.
خونی که در رگ من است،وقتی بی عدالتی ببیند،بی تاب تر از هر بار به جوش می آید اما چه سود وقتی در عمل گامی بر نمی دارم.
خونی که در رگ من است ،شاید هدیه ای از نیاکان من باشد که خصلتهای نکو در آن نهفته و بارز است.اما باید مهم تر از وراثت اراده من باید در تفکرم بجنبد.
خونی که در رگ من است ،آرام و بی هیچ قید و شرط،اوکسی توسین را به عشق فرزندم ترشح می کند.
خونی که در رگ من است،گاهی از فشار های روحی جایش در رگ تنگ می شود و من باید با میزبانی درست برای صلح و آرامش،دیواره رگ ها را باز کنم تا خون جریان یابد و زندگی آرام روان گردد در رگ هایم.
خونی که در رگ من است،شاید ژن «خوگیری به تنهایی » در آن غوطه ور باشد که غمی از تنها بودن ندارم حتی به مدت بسیار..
خونی که در رگ من است,زیر پوست صورتم جان می گیرد وقتی دیده پر محبت عزیزانم به روی آن است.
خونی که در رگ من است،وقتی دست های خالی می بینم،آغشته به غم می شود.
خونی که در رگ من است،مادامی که صدای خنده کودکان و صدای برخورد قطرات باران بر دل زمین شنیده می شود،آهنگین و موزون خود را حرکت می دهد.
خونی که در رگ من است،گاهی برای آزمایشاتی که پزشک صلاح دانسته ،در شیشه های باریکی ریخته می شود.و من به مایع خوش رنگ قرمز درون شیشه ها نگاه می کنم و پنبه الکلی را روی رگی که خون از آن خارج کرده اند، می گذارم و در دل آرزو می کنم به جز تست بارداری ،جواب همه ی آزمایش ها منفی باشد.
فوریه 4, 2022
دسته بندی: مهسا ملکمرزبان
62 بازدید
من و ادبیات خیلی پیش تر از این ها با هم جور بودیم.من وقتی به کتابی می رسیدم فرقی نمی کرد دینی باشد ،فارسی باشد یا هرچه فقط اگر داخلش شعر بود آنقدر می خواندم و می خواندم که شعر را از بر می شدم. گذشت و گذشت تا به دبیرستان رسیدم آن موقع البته اکنون هم کسی اگر خطاطی اش خوب بود می گفتند:آفرین یک دکتر خوش نویس
اگر کسی طبع شعری داشت می گفتند:به به یک دکتر شاعر..
خلاصه انگار ناف مان را به پزشک شدن بریده بودند وخیلی ها بنا به همین تعریف و تمجیدها و آینده خوشی که همه برای پزشکان می دیدند ،به رشته ی تجربی روی می آوردند. من هم در این مابین با تمام عشق و علاقه ای که به ادبیات داشتم به تجربی رفتم و آخرش شدم همان پرنده ای که راه رفتن خودش را از یاد برد.گاهی از خودم می رنجم که چرا اینقدر تایید و تحسین دیگران برایم مهم بود.خلاصه که من در دانشگاه کارشناسی روانشناسی گرفتم و البته خیلی از تغییرات در خودم و زندگی ام را مدیون همین روانشناسی می دانم.حالا هم فکر می کنم اگر به گذشته برگردم به رشته انسانی می رفتم و با عشقی وافر غرق در ادبیات می شدم و روانشناسی و فلسفه و دیگر درس ها را هم به امید آینده ای شیرین عمیق و دقیق می خواندم. اگر این کارها را در گذشته انجام می دادم شاید الان یک نویسنده ی درجه یک می شدم.وقتی کارشناسی روانشناسی را گرفتم در فکر ارشد و دکترا و دفتر مشاوره بودم.بی انصافی نباشد برکتی که علم روانشناسی در زندگی ام داشته را هرگز فراموش نمی کنم.اما هر چه دلم را کندوکاو می کنم ،می بینم من بیشتر برای ادبیات ساخته شده ام.
امتیاز
بررسی
سپاس از نظرات و لطف و محبت تک تک شما بزرگواران .امیدوارم کتابم شایستگی مهربانی شما را داشته باشد.
ساده و رمزآلود
مجموعه داستانهای کوتاه.
انتشارات سرافراز
نویسنده:هاجر حسنوند.متولد۱۳۷۰.کارشناسی روانشناسی