دلخوش به ماه هم مکن نزد من مگر چشمانت نیست
#حانیه سادات باغبانی
دربارهی من
کتابخوانی
انجام پروژه
آزاده شفیعی
زن.
زندگی می کند در
تهران, تهران, ایران.
1 نفر دوست داشت
رفتن تو چرخش طبیعت را بهم زد
بهار در پاییز جا ماند
برکه خشکید ،گل مرداب پژمرد
خورشید پس از آخرین غروب ناپدید شد
بلبل آواز خواندن را از یاد برد
خنده برایم رویا شد
اشک مهمان چشمانم شد
تو بهشت دنیای من بودی
لبخند خداوند پس از رویش انسان بودی
تا آخرین نفس در خاطرم خواهی ماند
#حانیه_سادات_باغبانی
۱۹شهریور۱۴۰۰
آگوست 14, 2021
115 بازدید
واژه برداشتی مرا به سخن انداختی
باز در خلوت شبانه فکر شعر انداختی
صف کشیدن شاعران وقتی تو از راه آمدی
پس بده واژه را همه را به شعر انداختی
عشق ما را بین دوست و دشمن انداختی
۳۶۵ روز گذشت و نیامدی ، باز گرد
به دل کوچه حسرت دوباره دیدن انداختی
حانیه_سادات_باغبانی
در ایستگاه زنی آشفته و تنهاست
خانم کجا تشیف می برید؟
باران با قطرات پی در پی صورت او را بوسه میزند
فارغ از دنیا بود گوش هایش جز طنین دلنشین باران چیزی نمی شنید
تمام غم های عالم تو چشماش خونه کرده
خانم دقیقا کجا برم؟!
با چشمان غمناک خیره به چشمان راننده
(به دورترین نقطه جای که کسی جز خدا
و خودم نباشد.)
#حانیه_سادات_باغبانی
صدایم کن
خانم به اول اسمم اضافه کن
بگو
چرا لباس همیشگی تو نپوشیدی؟
چرا چشمانت دیگه برق ندارد؟
ساعتت کو؟
نکند باز سر قرارمان دیر برسی
غر بزن
که غر زدن تو یعنی دوست دارم
بگو موهایت چرا شانه زده نیست
اخم کن و جذاب تر شو
وقتی که کت را روی سر شانه هایت مرتب میکنی
زیر چشمی نگاهم کن و بگو
درست گاهی اونجور که باید نیستی
درست گاهی بی حوصله ترین فرد روی زمینی
با تمام این ها باز می گویم
دوستت دارم بانوی بی حوصله.....!
حانیه سادات باغبانی
جولای 14, 2021
162 بازدید
با کاغذ و قلم در خانه متروکه ام دنبال چشمان ولگرد او
از نغمه های شبانه تا نامه به معشوق خیالی
گفتم دوست دارم ،میان صدای هو هو باد گُم شد
دنیا پر از خیانت بود مقابل عشق بی ریا لیلا ها
نگاهم خیره به دفتر خاک گرفته رو طاقچه
عشقی که درون خود داشت نمایان بود
صدای گفت بردار کنجکاو خواندن اش بودم
باز نکرده دستانم می لرزید چشمانم تر شد
اوایل شعر مرد و زن کنار هم هستند
از چیدمان واژه پیداست عاشق هم هستند
مرد لبخند تحسین انگیز به لب دارد
زن از بوسیده شدن هراس دارد
مرد در صفحات دفتر پنهان شد زن در اواسط شعر تنها شد
مرد به شعر معشوق دیگری رفت
زن عاشق در شعر خود ماند
در شعر معشوق مرد عاشق،زن فارغ
مرد رویای ، زن عاشق به شعر خود بازگرد
زن عاشق چشمان توست
تشنه بوسیدن لب توست
قلم آخر شعر است چشمان من گریان است
به آخر جمله بوسه بزن بگذار پایان خوش باشد
حانیه سادات باغبانی
شهروز براری
بیش از چندین و چند بار خوندم . یه چیزی داره که انگار هرباری خونده میشه باز کهنه نمیشه . شاید چون از دل اومده اینچنین دلنشین شده .
-
دوست داشتن
- دسامبر 13, 2021
ژوئن 29, 2021
146 بازدید
یک نفر با طعنه به من گفت
این نوشتن ها چه سود
تو جاده یک طرفه
رسیدن و نرسیدن چه سود
یک نفر با طعنه به من گفت
تا لحظه مرگ خویش شعرها بگو
آن کس که باید هرگز نمی آید
مگر در خواب
نخواهم نوشت از تو با اینکه
قافیه هوس از تو گفتن دارد
قبل رفتن زد به من لبخند
گفت عاشق ها هم خدایی دارند
گریه کردم آرام پشت سرت
دور از نگاه مردم شهر
شعر شد حرف های که نشد بزنم
نسیم صبحگاهی عطر تو را آورد
وسط شعر چشم من تر شد
مطمئن باش آرام جانم
جای خالی تو پُر نخواهد شد
شعر ها گفتم در فراغ تو
تا پر شود جای تو با شعر
این طرف دعاهای مادرم
آن طرف چشمان شاعر تو
وقت شب سر بر چادرش
گریه کردم به یاد تو
در این دنیا که عاشقی جرم است
حرف های که همش چرت است
یک نفر با طعنه به من گفت
دست از این دیوانگی بردار
من به بودن با تو فکر می کنم
گناهم این بود عاشقت شدم
گناهم این بود تجربه کردم
باتو دلدادگی را
تن ندادم به نشد ها
درون شعر مخفی کردم
معشوق خویش را
یک "بیت" کل زندگیم شد
میان این همه شاعران گم شد
#حانیه سادات باغبانی
سلام مهربانم
سلامی به وسعت خنده های دوران کودکی
نصیب مهربانی پدر
پدر خسته از کار
تو تکرار دیروز،امروز نه
تو تکرار ابدی هستی.....!
تو تکیه گاه من شدی
تا فانوس مهربانی ها خاموش نشود
پدر عزیز تر از جانم
تو را کنار خویش دارم
و من چه عاشقانه شعرهایم را در چشمان تو
می سُرایم....
#حانیه سادات باغبانی
من و تو باشیم و جاده شمال من و تو زیر نم نم باران
چقدر کنار تو دیدنی شدم آسمان از عشق ما
خرسند است با رعد و برق های گاه و بی گاه
حتم دارم خداوند
از خوشحالی بین مان عکس میندازد
تا به عاشقان بعد از ما نشان دهد
۱۹:۴۰------۴خرداد۱۴۰۰
"حانیه سادات باغبانی "
Hamboodgah | همبودگاه
زندگی می کند در
ایران.
با من برقص
با شعرهای غمگین
با نجوا های شبانه دخترک شاعر
با من برقص
با دلداری های از روی ناچاری
با عشق آتشین درون سینه
با من برقص تا آخر شعر شاد شود
میان خنده و گریه چرخ بزن می خواهم
برانداز کنم تو را
با من برقص در این آشفتگی دنیا
شاید همدیگر را به خاطره ها بسپاریم
با من برقص
به آن صبح که چشم به دنیای دیگری باز خواهی کرد
فکر نکن
با من برقص امشب
که تنها مختص خلوت ما دو نفر است
با من برقص
تا عشق سری به مردم شهر بزند
لبخندی به گرمای تب تند پیراهنم
بوسه ی به شیرینی عسل
مهمان خلوت دو نفره هایشان شود
#حانیه سادات باغبانی
وقتی دلم به قلب تو پیوند میخورد
گلخندهام به خندهی تو بند میخورد
تکلیف بی پناهی عشقم چه میشود
وقتی غمم به یک شب خرسند میخورد
لبهای تو به حرف بیاید شنیدنیاست
چون آب از هرات و سمرقند میخورد
در شهر ما زنیست که در بین حرفهاش
هر شب به چشمهای تو سوگند میخورد
در بین گریه گاه می آیی به یاد من
این اشکها چقدر به لبخند میخورد
مانند کوه تکیه به یاد تو دادهام
عشقت به کوههای تنومند میخورد
آلودگی گرفته جهان را ولی فقط
این وصله پینهها به دماوند میخورد
از چهارشنبه های منِ بینوا نپرس
حالم به درد آخر اسفند میخورد
این شعرهای تلخ که امشب نوشتهام
اصلاً به من نمی خورد هرچند میخورد
#حانیه_سادات_باغبانی
می 6, 2021
115 بازدید
اون روز که چشمانت را دیدم گویا سالهاست تو را می شناختم
مهربانی تو بدجور به دلم نشست
نمیدانم بهت گفته بودم یا نه اما
من تو را قبل از آمدنت در خواب دیدم
این روزها بیشتر از روزهای دیگر دلتنگ آغوش
پر مهر تو شدم
توقع تو از من تنها ساعت ها هم صحبت شدن
و توقع من از تو گم شدن در آغوشت
در این غربت که هیچکس پای هیچکس نمی ماند من دستانت را طلب می کنم برای یکی شدن
عشق ما مثل آدم و حوا که برای باهم بودن از بهشت رانده شدن می ماند
من این عشق بین مان را می پرستم
#حانیه سادات باغبانی
گروههای ویژه
انجام پروژه
تخصصی
کتابخوانی
کتابخوانی