دوست داشتن
داستان ششم: کاش جزام به خندههایت رحم میکرد
نوشته شده توسط فاطمه دارابی
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش،
لینک داستان :
https://hamboodgah.com/Social/in...نمایش بیشتر
کاش جُزام به خنده هایت رحم میکرد!
به نام خداکاش جذام به خنده هایت رحم میکرد.-----------------------------------------------چش م هایم را باز میکنم و برای اولین بار از
Ali Ahmadi
مزدک صالحی لیلا جلینی بهناز بدرزاده مریم نظری مهر نیلوفر نورپور ستاره معاف سمیرا نظری بهروز اقامحمدی محمدرضا ابراهیمی بهنام مومنی اسماعیل شمشیری از اون داستان ها بود که خودم دوست داشتم، شاید شما هم دوست داشته باشید :)
-
دوست داشتن
4
- فوریه 6, 2021
نیلوفر نورپور
اتفاقا این داستان جزء داستان هایی بود که اسمش توجهم رو جلب کرد و چندی پیش خونده بودمش. ایده کلی داستان رو دوست داشتم. کنار هم قرار دادن شخصیتهای مختلف در یک مکان و زمان کنار هم کار ساده ای نیست و آفرین به ایده دوست خوبمون. چیزی که به نظرم رسید فقط این بود که انگار ما با چند داستان در دل یک داستان مو...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- فوریه 6, 2021
مزدک صالحی
با سره آستینم پاک میکنم. (سره؟؟؟؟؟؟؟)
خنده از لبهایش ماسیده میشود. (ماسیده شدن از؟؟؟؟؟)
بعده همون 45 روزی که (بعده؟؟؟؟؟؟)
جذام صورتش را از هم کشیده بود (از هم کشیدن صورت؟؟؟؟؟)
قرار آقا ناصر بیاد... (قرار؟؟؟؟؟)
از زیره چادر... (از زیرهههههه؟؟؟؟؟)
زیره درخت بلوط وحشی... (زیرههههههه؟؟؟؟)
زیره مه و ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 6, 2021
Ali Ahmadi
ما در نبرد با هکسره شکست خوردهایم :))) ولی تحمل کنید روایتش خوبه :)) واقعا دارم ترغیب میشم داستانهای فاخر بیارم برای نقد که قشنگ با هم بحث کنیم
-
دوست داشتن
1
- فوریه 7, 2021
مزدک صالحی
آخه فقط اضافه گذاشتن ه کسره نیست، انگار لج کردن مردم، اونجایی که باید بذارن یهو حذفش می کنن... الله اکبر... چشم... به احترام شما می خونم ولی مشکوکم... خب حیفه، این استعداد حیفه، این توانایی حیفه، وقتی انقدر می تونن خوب قصه بگن، خوب داستان روایت کنن، آخه چرا جدی نمی گیرن؟ حیفه...
-
دوست داشتن
2
- فوریه 7, 2021
ستاره معاف
عذرخواهی میکنم بابت تاخیری که داشتم. خوندم. انتخاب موضوع جالب بود اما داستان رو زیاد دوست نداشتم. چون از متن رها بودم. درواقع نتونستم به داستان بچسبم و سفر کنم. (مهمترین چیزی که تو داستان دنبالش میگردم، همینه که خوب این موضوع قوامشو از خیلی چیزای دیگه میگیره) فکر میکنم این داستان بعد از چندینبا...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 7, 2021
لیلا جلینی
ممنون آقای احمدی برای انتخاب این داستان. به لحاظ نگارشی رسما تسمه پروانه پاره کردم تا بخونمش و این اصلا خوب نیست. و اینکه جذام صحیح است نه جزام و نویسنده در عنوان و در متن باری به هرجهت هر مدل خواسته نوشته ، هه وکسره هم که دوستان گفتند ،این خیلی مهمه داستانی که جایی ارائه میدیم لااقل به لحاظ تایپی و...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 7, 2021
مزدک صالحی
در یک بخشی از یک کتابی (که نه عنوان بخش رو یادمه نه اسم کتاب رو) در مورد شخصیت های فرعی در داستان کوتاه می خوندم! داستان کوتاه مجال خیلی کمی برای توضیح شخصیت و پرورش اون می ده! تمام این ها در داستان کوتاه باید با دقت و خساست ارائه بشه اما کاربردی و به دردبخور. اونجا نوشته بود که نباید شخصیت فرعی رو ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 7, 2021
مریم نظری مهر
سلام به همه دوستان عزیز،1-والله به زعم من مخاطب عام نابلد کشش چند خط ابتدایی داستان پاراگراف اول خیلی مهمه که دست منو بگیره و منو پرت کنه تو داستان ،اینکه چطوری و به چه شکل به خود نویسنده و به مهارتش بستگی دارد ،این داستان و داستان قبلی این کار رو با من نکرد.۲_من اطلاعات اضافی نمی خوام این داستان به...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 7, 2021
شهروز براری
نمیدونم چه کسی نوشته ولی بسیار ایده و فضای خاص و متفاوتی بود . در ضمن چرا برخی از دوستان با خط کش شکسته شون اندازه میگیرند و متر و معیار و عیار میسنجند .
-
دوست داشتن
- دسامبر 27, 2021
داستان چهارم: داستان نمیدانستم آلن دلون مادرش را کشته
نوشته شده توسط پروین برهان
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش،
لینک داستان:
https://hamboodgah.com/S...نمایش بیشتر
نمی دانستم الن دلون مادرش را کشته
نمی دانستم الن دلون مادرش را کشته !! پنجمین روز تعطيلات تابستان قرار بود برويم يك فيلم خوب ببينيم.اجازه اش را ا
بهناز بدرزاده
بجهها. اولی رو اصلاح کرده بودم. در مورد آخرش میخوام با شما به یک نظر منسجم و متحد برسم. پریده متاسفانه گوشی رو که عوض کردم. الان ویرایش، جزئی میکنم و میذارم اما لطفا ایراد ویراستاری نگیرین؛ بخدا الان میخوام یک دست سرسری روش بکشم که بیکار نباشیم. خیلی خوبش کرده بودم اما پرید. خیلی ناراحتم. توی ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 25, 2021
بهناز بدرزاده
آقای احمدی: اگر اجازه بدین؛ این داستان تا فردا نقد بشه و من فردا اولین داستانی که نوشتم و در دوران جاهلیت بود و اصلا کلاس نمیرفتم و زاویه ی دید و اوج و گره و تعلیق و چیزی رو نمیفهمیدم میذارم.
-
دوست داشتن
- ژانویه 25, 2021
گلاره جباری
این داستان فوقالعاده است فقط امیدوارم بر اساس واقعیت نباشه که خیلی دردناک میشه
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 25, 2021
ستاره معاف
خیلی عالی بود! به آدمایی که میتونن اوجای به این پرقدرتی و تمیزی توی داستان دربیارن حسودیم میشه. ;)) اون هم نه یکی دوتا، بلکهام سه تا (ایموجی خاک بر سرم) دستمریزاد به نویسنده. یه ویراست ریزی اگر بشه نورعلینوره.
-
دوست داشتن
- ژانویه 25, 2021
لیلا جلینی
ایموجی خاک بر سرم محشر بود. آفرین... اگه گذاشتید من فردا بیام بخونم. چقدر تعریف کردید. حسودیم شد. تا صبح از حسودی نترکم شانس آوردم. ( ایموجی سوگلی ناصرالدین شاه که پای قلیون حرصش رو قل قل میده بیرون)
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 26, 2021
ستاره معاف
"سرش یک وری شد روی گردنش ونرم افتاد روی تشکش.انگارکه باد سیبی را انداخته باشد زیر درخت روی علفهای سبز." این جمله از آسمون به ذهن نویسنده رسیده یقیناً. (تعظیم)
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 25, 2021
مزدک صالحی
حیف... واقعاً حیف... حیف از کسی یا آدم هایی که استعداد روایت چنین قصه ای رو دارن اما جدی نمی گیرن. چرا نویسنده نباید داستان رو جدی بگیره؟ یعنی این داستان بدون یه نگاه به متن منتشر شده و رفته و تموم... لغت ها پخش و پلا، علائم نگارشی بد، الف ها هیچ کدوم کلاه ندارن... غلط های دیکته ای (ناقافل) دو سه جا...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 25, 2021
بهناز بدرزاده
فکر میکنم شاید تجربههای اول ایشونه. من صددرصد با تمام حرفهای شما موافقم. امیدوارم از من و شما متنفر نشن؛ نویسندهی عزیز اما والله حیف این داستانه که لت و پار بشه. داورها و منتقدها این داستان به این عالیای رو نمیخونن. راستش اگر من خودم این جا، خودم رو موظف نمیدونستم حتما نمیخوندم. ستونی نویسی...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 25, 2021
بهناز بدرزاده
داستان زیبا و پرکشش و با پیرنگ عالی اما ویراستاری اساسی میخواهد. ستونی نوشتن و استفاده نکردن از کاما و نقطه کاما و مخلوط کردن نثر کتابه با نثر محاوره، به داستان بسیار زیبای شما لطمه زده. ویرایش کنید حتما. الان داستانهای بدون ویرایش و ستونی را بعضی از منتقدها تا آخر نمیخوانند. حیف داستان زیبای شما...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 25, 2021
لیلا جلینی
بهناز جان! یک پرسش جدی ! چرا باید روی داستانی که خودت هم میگی دوران جاهلیت نوشتی نطر میذاریم؟؟؟ من روز اول برای پیشنهاد آقای احمدی خواهش کردم داستانهای متوسط به بالا انتخاب بشه که بتوپیم دورهم نظرات فنی بدیم و یاد بگیریم، تو که خودت میکی زاویه دید و ... رو بلد نبودی و نوشتی( ایموجی تفکر که چرا پس؟؟؟...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
بهناز بدرزاده
خب نمیذارم. پیرنگ و داستانم خوبه فقط میخواستم در بارهیاران داستان نظر بخوام.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 26, 2021
لیلا جلینی
من هم با نظر آقای صالحی و بهناز جان موافقم، بلبشو و بینظمی متن کلا حظ داستان رو شست رو برد. ایده، زبان روایت و نوع روایت خیلی خوب بودند. اما شلختگی متن ضربهی بدی زده به داستان. پاراگرافبندی خیلی مهمه در این داستان که اصلا اتفاق نیفتاد. و غلطهای املایی و ...هم جای خود رو دارند. داستان خیلی خوبه و...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 26, 2021
شهروز براری
تصویر این مطلب ، برای استاد شیرین نشاط هست . ریاست یک دانشکده در نیویورک رو برعهده داره ، فیلمساز و عکاس و هنرمند سرشناس بین المللی که اسمش در شش کتاب برتر هنر در دنیا قید شده، ایشان در فرم ها و سبک های خاص صاحب سبک هستن ، مثلا هنرهای تجسمی ، معماری اسلامی و ماهیت زن. و.... ضمنن برنده ی جایزه ی...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- سپتامبر 19, 2021
از این بدتر نمی شد. بوی ادرارش هنوز در فضا پیچیده بود.دیگر وسواسی برای از بین بردنش هم نداشت. سر پا نشسته بود و به « تستِ فوری بارداری» در دستانش مانند مُجرمی که به جنایتکار نگاه می کند، می نگریست.
مردی که چهار سال پیش با پیامی کوتاه برایش نوشته بود«برایت می میرم» برایش نَمُرده، رفته بود. قبل از رفتنش اما تا توانسته بود او را کُشته بود.روحش را ، مَنیّتش را ، زنیّتش را، وجودش را. و حال قبل از رفتنش هم برایش ارمغانی به جای گذاشته بود. HCG " " ای که بالا بود و تستی که مثبت شده بود.
-زنی که کتاب بخونه زنِ زندگی نیست !
- زنی که دنبال قِر و فِرِش باشه که زن زندگی نمی شه!
- زنی که بوی قرمه سبزی نده که...
اینجا بود که حرفش را قطع کرده بود و زمزمه وار گفته بود:
-ولی من که قرمه سبزی دُرست می کنم و تو هم خیلی می خوری و خیلی دوست هم داری ...
- فحوای کلام رو بگیر،ببین من چی می خوام بِهت بگم!
رفتنش هم بی دردِ سر نبود. بی جنجال نرفته بود. رفته بود اما رفتنش هم بی آزار نبود. حال او بعد از رفتن او مانند همان نوزادِ بی گناهی که سالیان سال بعد از بُمبی که شخصی به دستور کسی ، جایی ، کمی دورتر از محلی که روزی قرار بود او به دنیا بیاد، تصمیم گرفته بود بیاندازد ، به دنیا آمده بود و از دنیا بی خبر گرفتار رنجی بود که نه خود در ایجادش سهیم بود و نه خود در انجامش.
«تستِ بارداری مثبت» سه کلمه ای که می توانست مانند شوکرانی که سقراط را کُشت او را بِکُشد.
بارِ آخری که او را دیده بود. به صورتش لبخند زده بود. دلیلش؟ دلیلش چیزی بود به نام «سیاست». او می خواست که از «شرّ» و شاید گاهی «خیر» او به راحتی خلاص شود ، پس به او لبخندی زده بود که واقعی نبود. مانند رضایتی که بعد از خوابیدن با او نشان می داد به معنی واقعی کلمه «غیر واقعی» .
صدای بهم خوردن درِ توالت او را به خود آورد.
-مامان....مامان...
دختر سه ساله اش بود. با موهای فر خورده و قهوه ای اش و دو چشمِ دُرُشتِ عسلی اش رو به روی او و پشت به درِ بازِ توالت ایستاده بود. هنوز موهایش به خاطر غلتِ زیاد در تخت خواب بهم ریخته بودند اما این موضوع معصومیت اش را می افزود.
به سرعت از جا برخواست.مجالِ مرتب کردن لباسش را هم نداشت ، زمان را به نفع پنهان کردن «تست » در پشت سرش استفاده کرد.
دخترک خنده ای کودکانه کرد. از خواب بعد از ظهرش برخواسته بود و آماده برای رفتن. در بین ریز خندیدنش نشانه ای از اشمئاز در صورتش پدیدار شد.اخمهایش را در هم کشید وبا دستش بینیِ کوچک اش را فشرد و گفت:«پیف ....پیف... بریم دیگه مامان ! »
بر طبقِ قرارِ هر روزه ای که با خودش و بعد با وجدانش و در آخر با دختر بچه اش داشت ، باید هر روز او را به بیرون ، به معنای واقعی آن «بیرون» می بُرد ؛ یعنی جایی که «درون» نبود و از درونیات هم خبری نبود. بیرون یعنی همان جایی که دخترکش می دوید و می خندید و نگران ندیدن چند روزه ی فردی که روزی «اسپرم» او باعث به وجود آمدنش شده بود ، نبود. همان جایی که لیسیدن یک بستنی یخی برایش از بزرگترین کادویی که در روز تولدش گرفته بود لذت بخش تر بود. زیرا همان لحظه و همان جا آن را داشت و برای داشتنش لازم به صبر یک ساله نبود.
آسمان در حال تاریک شدن بود. غروب کم و بیش در حال نمایش زیبایی همیشگی و غیر تکراری اش بود. رانندگی که می کرد ، نگاهی از آینه به دخترش که در صندلی مخصوص خودش با گردنی کَج و آرام که همواره ، همین طور بود می انداخت و بعد با خیال راحت غرقِ در رؤیاهایش می شد. وقتی بدنش کاری برای انجام دادن داشت آن وقت بود که فکرش هم بی کار نباید می بود. باید به آخرین تحلیل و بررسی اش از زندگی می پرداخت.
مُهر جداییی که هنوز جوهرش خُشک نشده بود. دختر بچه ای که هنوز قدرت تمیز بین خوب و بد را نداشت چه برِسد به بد و بدتر و یا خوب و خوبتر! آینده ی که برای یک مادر مجرد نا معلوم بود با بچه ای نازاده که حتی در آزمایشاتِ قبل از جدایی هم معلوم نشده نبود. لعنت به تمام اعمال فیزیکی که زن و مرد به قصدِ لذت انجام می دهند اما منجر به تولید بی گناهی می شود که آینده ای نا معلوم دارد.
صدای بوقِ ممتدِ ماشین کناری او را به خود آورد.
-هِی زَنیکه ....
مابقی صدای مردی که از شدت عصبانیت تا نیمه ی سینه اش را به بیرون از پنجره ی پایین کشیده ی ماشین اش آورده بود را نشنید و یا نخواست که بشنود. تکراری بود برایش .همان نگاه بالا به پایین جنسیتی. همان هایی که یقیه یشان را برای برابری حقوق زن و مرد و احترام به زنان و به حقوقشان جِر می دادند همان ها بودند که زمانی که در خیابان با راننده ای که هم جنسشان نبود و احساس می کردند هم رده ی شان هم نیز نیستند رو به رو می شدند، چشمان خود را از تمام آن تئوری های جذابی که روز تا شب را برای تفهیم آن به دیگر رهروان و شنوندگانشان می بستندُ ، دهانِ خود را می گشودندُ و تمامی آنچه به حق به آن معتقد بودند و سالها بود که در انبار ذهنشان و در پسِ زیبایی کلامشان نهفته بودند بیرون می ریختند.
مردی که روزی همسر او بود و چند هفته ای بود که به صفتِ «سابق» ملقّب شده بود ، از جمله همان ها بود. همان بلند بالاهای خوش سیمایِ مظلوم نمایِ گُرگ صفتِ درنده خو. شاید تعدادشان زیاد نبود اما همان کَمِشان هم برای کُشتن او و امثالِ او کافی بود.
-مامان ... مامان...
این صدا و این لحن.این صدایِ زیرِ معصومِ زیبایِ بچه گانه. این همان چیزی بود که او را از درونِ بهم ریخته اش بیرون می کشید. اما امروز این هم کمک کننده نبود. تنها برای پاسخ ، نگاهش را به آینه دوخت و دخترک در جوابش لبخندی زد.
عجیب بود. نبود؟ عجیب بود. یک دخترِ سه ساله این حجم از مسئله را درک می کرد و به زبانِ خودش تلاش برای بهبودِ اوضاع می کرد.
-دخترم را که به پارک بردم، چند ساعتی از دوستم برای نگهداری از آن کمک می گیرم ، کلینیکی سرِ راهم است . به آنجا می روم . دوباره مطمئن می شوم که این لعنتی دُرست نشان داده. و بعد...
سَر درد به سراغش آمد. ترافیک رو به رو مجال رانندگی با فکر باز را به او نمی داد. دخترش دیگر نمی خندید و با نااُمیدی از پنجره به بیرون نگاه می کرد. سوز سردی به داخل ماشین وزید. احساس کرد که بدبخت ترین موجود زمین است و در آن لحظه کسی بدبختر از او نیست و نخواهد بود .
دستش را روی بوق فشرد. رانندگان اعتنایی به او نداشتند. هوا به شکل عجیبی سرد تر شده بود و او به شکل عجیبی قصدِ بالا کشیدن شیشه را نداشت. دخترش به یکباره شروع به جیغ کشیدن و بهانه گرفتن کرد. سر درد به سراغش آمد. هوا کاملاً تاریک شده بود. آسمان بی ابر بود. اما نه ؛ این ابرها بودند که آسمان را پوشانده بودند و حال خود را پنهان کرده بودند. نورهای تیز ماشین های رو به رو ، جیغ های ممتد دخترک ، و حالا صدای بوق های پراکنده و به همراه تیر کشیدن های گاه و بی گاهِ سرش او را کلافه می کرد.
همواره آرام می راند. هم خودرو اش را و هم زندگی اش را . اهلِ ریسک نبود. می ترسید از آنچه قرار بود بعد از تصمیمی آنی که گرفته بود ، رُخ بدهد . نگاهی به شکم اش که قرار بود به زودی ده برابر اندازه ی فعلی اش شود، کرد. نگاهی به آینه ی ماشین انداخت. دخترک یک نفس و بی وقفه با چشمانی بسته جیغ می کشید. نگاهی به ترافیک رو به رو کرد. نوری چشمانش را سوزاند. خودرویی به بزرگی هیولا به او نزدیک می شد.
جیغ دخترک بَند نمی آمد. ترافیک روان شده بود. هیولا به سمتش می آمد. مضطرب شد. دستان و پاهایش توان حرکت و دستور پذیری از مغزش را نداشتند. برای اولین بار بود که تصمیم به ریسک کردن گرفت. با دستانِ یخ زده اش دنده را عوض کرد و با پنجه ی پایِ بی حسش روی پدالِ گاز فِشُرد. ماشین زوزه ای کشید و از جا کنده شد ، جیغ دخترک در میان صدای ماشین گُم شد. هیولا نزدیکتر میشد. توانِ مقابله با هیولا را نداشت پس برایِ لحظه ای فرمان را رها کرد و ناگهان همه چیز سیاه شد.
همه جا سیاه بود. سیاهِ سیاه. اتفاقِ بدی افتاده بود. با شتاب از میان سیاهی به سَمتِ نورِ شدیدی پرتاب می شد. چشمانش را که باز کرد متوجه همه چیز بود. می دانست حادثه ی بد چه باید می بود و بدترین حادثه ای چه. امیدوار بود که همه چیز مانند قبل بوده باشد. مانند همان زمانی که فکر می کرد بدبخترین موجودِ زاده شده ی بشر است.
درد تیزی در ناحیه ی کمر داشت. توانایی تکان دادن گردنش را نداشت. چشمانش دور اتاقِ نورانی بیمارستان می چرخید. می توانست حرف بزند. زیر لب نام دخترش را گفته بود اما جرأت حرف زدن نداشت. پرستاری که در حال مرتب کردن مدارک پرستاری اش بود ناگهان متوجه او شد. با قدمهایی سریع و منظم به سمتش آمد. درد کم کم به تمامِ اعضایِ بدنش نفوذ کرده بود .
نگاهی به چهره ی پرستار که در حال وصل کردن سُرُم بود کرد و بعد نگاهی به شکم اش انداخت. ناگهان آرزو کرد که کودکِ ندیده اش را از دست داده باشد. از این خیالِ باطل از خود شرمگین شد. دو پرستارِ دیگر به کنارِ پرستاری که به آرامی مشغول رسیدگی به او بود آمدند و زمزه هایی شروع شد.
حسّ خوبی نداشت. دوست داشت همه چیز را روی دور تند می گذاشت و به روز بعد می رفت و می فهمید که چه بر سرش آمده است. به آرامی نام دخترش را گفت.
ناگهان تمامی هیاهوی و زمزمه ی پرستاران قطع شد. پرستارِ فربه ای به نزدیکش آمد و گفت :
-خدا رو شکر بچه توی شکمت سالمه
- دخترم ، اون روی صندلی عقب بود ... او کجاست ؟
این جمله را که در حالت عادی در کسری از ثانیه ادا می شد ، برای او به خاطر وضع روحی و جسمی اش دقایقی طول کشید.
سَر تکان دادن های پرستاران. طفره رفتن های آنان از جواب دادن . پِچ پِچ کردن های عیادت کنندگانش همگی گواه واقعیت دردناکی بود که به او سیلی محکمی زده بود. روزی را که در بیمارستان گذراند. افرادی که با شنیدن نام دخترش فقط سکوت می کردند یا آن همسایه ی پیرش که گویا توانِ نگه داشتن احساساتش را نداشتُ و به یکباره با آوردن نام دخترکش به گریه افتاد مُهرِ تأییدی را بر روی واقعیتی هولناک می زدند.
حال می دانست و فهمیده بود که بدتر بود ؛ از دست دادن طفلِ سه ساله اش برای اولین ریسکِ زندگی اش. بدتر بود بزرگ کردن کودکی که خواهرش را به خاطر غمِ داشتن او از دست داده بود. بدتر بود ...این حال ، از آنچه فکرش را می کرد بدتر بود.
حسام زاهدی
سلام به همبودگاهیهای عزیز، یکی از دوستان مشغول نوشتن یک مجموعه داستان کوتاه هست. از من خواست که درباره داستانش نظر بدم اما من تخصص اینکار رو ندارم. با خودم گفتم از شما کمک بگیرم میدونم سرتون شلوغه اما اگر نظر بدید کمک بزرگی کردید (ایموجی گلهای فراوان)
-
دوست داشتن
2
- آپریل 12, 2021
گلاره جباری
من به عنوان یک خواننده چند خط اول داستان خیلی جذبم کرد و باعث شد که تا آخرش رو بخونم
-
دوست داشتن
1
- آپریل 12, 2021
گلاره جباری
لیلا وقتی میگی میخوام سر فرصت بیام نقد کنم یعنی مفصل حرف داری.
-
دوست داشتن
1
- آپریل 13, 2021
گلاره جباری
واقعا یکی از بهترین کسانی که دیدم با ظرافت و دقت مطالب رو نقد و بررسی و موشکافی میکنه خودتی . و اینکه با هیچکسی هم تعارف نداری خیلی خوبه.
-
دوست داشتن
1
- آپریل 13, 2021
لیلا جلینی
عزیزمی گلاره جان. چون آقای زاهدی نظر خواستند خوب من هم انجام وظیفه میکنم، اینطوری شاید بتونم قدرشناسی خودم رو به همبودگاه نشون بدم. و اینکه هر کمکی از دستم بربیاد برای بهتر شدن داستان دوستان دریغ نمیکنم
-
دوست داشتن
2
- آپریل 13, 2021
لیلا جلینی
خوب چند مورد به ذهنم میرسه که میگم: اول اینکه وقتی نویسندهای میگه تصمیم به چاپ کتاب داره یعنی از خودش و قلمش مطمئن هست، یعنی اصول رو حسابی تمرین کرده و به جایی رسیده که میتونه تمامقد پشت اثرش بایسته و دفاع کنه، پس من هم حرفهای تر میرم سراغ این داستان... اول از همه ایدهی داستان هست که ایدهی خیلی...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
4
- آپریل 13, 2021
شهروز براری
نقد میبایست سازنده باشه ؟ یا تخریب گر و کوبنده؟ هدف از نقد چیست؟ آیا غیر از بالابردن سطح کیفی و قیاس با ایده آل است ؟ آیا مرزی بین انتقاد و نقد وجود دارد؟.. ایرادگرفتن و عیب جویی و سرزنش با نقد تفاوت دارند؟ لحن یک فرد در نقد اثر دیگران چگونه باید باشد؟ لحن نوشتاری منظورم بود . قانون ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 26, 2022
سلام دوستان چند وقته داستان نخوندیم :)
لطفا داستان جدید رو بخونید و نظرتون رو همینجا بنویسید.
https://hamboodgah.com/Social/index.php/blog/531/%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%A8 %D8%A7-...نمایش بیشتر
پاترولی با چراغ های روشن اش
پاترولی با چراغ های روشن اشنویسنده: سورنا ایرانی چند روز از دانشگاه مرخصی گرفته بودم. رفته بودم تا به خانواده
مریم نظری مهر
سلام، اول می خواستم بگم، اشکال نگارشی، بعدتر می خواستم بگم اشکال روایتی، همون طوری که داستان رو خوندم دیدم «به به!» عجب روایت گرمی، چه سوژه ی ملموسی، چه «حاجی» بی ادایی! چه «مصطفی» آقایی! چقدر همه چی بوی آروغ روشنفکری نمیده! چقدر موضوعش برامون ملموسه، نیست؟ هممون دوران بی پولی شدید داشتیم، ه...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- مارچ 7, 2021
لیلا جلینی
میانه ی داستان رو خیلی پسندیدم ،لحظاتی که ممکنه لو بره پول نداره، از اردشیر اصرار برای غذا خوردن و قبلش هم پول کرایه و از راو ی انکار ، اگر قرار بر داستان بودن این متن باشه آغاز و پایانش نیاز داره تکنیکی تر بشه ،اگر با ناداستان مواجه هستیم که خیلی هم خوب بود و لذت بردم.(ایموجی گل و احترام تمام قد ) ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- مارچ 8, 2021
سورنا ایرانی
ممنون و سپاسگزارم از توجهتون، واقعیتش اینه که چون جشنواره سقفش ۲ هزار کلمه بود و داستان بیش از چهار هزار کلمه شب اخر گذاشتم و تنها یک ساعت وقت داشتم تا از ۴ هزار تبدیل بشه به ۲ هزار که همین امر باعث شد خیلی تغیرات اساسی بشه و الی خیلی بیشتر و بهتر پرداخت شده بود هم به اغاز هم پایان ، ولی به اصرار دو...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- مارچ 9, 2021
داستان هفتم: شما زیبا هستید
نوشته شده علی ناصری
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش،
لینک داستان :
https://hamboodgah.com/Social/index.php/blog/434/%D8%B4%D9...نمایش بیشتر
شما زیبا هستید
دست و دلش به کار نمیرفت. قالیها را پهن کرد روی پشتبام و تا خشک شدن آستینها و دامنش نشست و نگاه کرد به صدا
Ali Ahmadi
قول میدم شنبه یک داستان خارجی از یک نویسنده معروف بذارم، ولی داستان های بدرقه قرن واقعا ارزش خوندن دارن :)
-
دوست داشتن
1
- فوریه 12, 2021
داستان پنجم: داستان هر سال پاییز خرمالوها را میچینم
نوشته شده توسط غزل دستوری
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش،
لینک داستان: https://hamboodgah.com/Socia...نمایش بیشتر
هر سال پاییز خرمالوها را می چینیم
صدای پاهای سنگینش را توی راه پله شنیدم. تندتر از همیشه بالا میآمد. دستگیرهی قدیمی در را پیچاند و به در پهلو ز
Ali Ahmadi
-
دوست داشتن
- فوریه 4, 2021
لیلا جلینی
من کمی درگیرم این روزها هنوز نخوندم. حتما میام میخونم و نظرم رو میگم. ممنون ازتون ( ایموجی گل)
-
دوست داشتن
1
- فوریه 4, 2021
Ali Ahmadi
درک میکنم کامل، ولی خب طبق برنامه الان باید یک داستان جدید بذارم، اما فکر میکنم هنوز کسی نخونده، حیفه داستان نخونده بمونه، ببینیم بقیه چه نظری دارن، بعدش میذارم
-
دوست داشتن
- فوریه 4, 2021
حسام زاهدی
داستان جذابی بود، پایانش مثل فیلمهای اصغر فرهادی باز بود که شاید من به عنوان یک غیر متخصص خیلی باهاش موافق نباشم.
-
دوست داشتن
2
- فوریه 5, 2021
لیلا جلینی
ممنون برای این انتخاب آقای احمدی. داستان خوبی بود، و بجز پایان داستان بقیهی داستان رو دوست داشتم و لذت بردم ازش. دو تا نکته بنظرم میرسه، یکی در مورد راوی ( من راوی) که خیلی بهتر میشد ازش کار کشید در داستان. نویسنده سهم زیادی به دیالوگها داده و سهم راوی خیلی کم شده، برای القا فضای وهم و توهم که ماد...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 5, 2021
Ali Ahmadi
خیلی دقیق و منظم گفتید، اتفاقا غزل دستوری از دوستان و همراهان ماست، حتما با مطالعه این نظر خیلی خوشحال میشه و کلی به دردش میخوره
-
دوست داشتن
- فوریه 6, 2021
بهناز بدرزاده
دوستان سلام. الان دوباره سر فرصت داستان را خواندم. پایان باز هیچ اشکالی ندارد و گرچه داستان کلاسیک نوشته شده اما نویسنده ترجیح داده که پایان بهطریق مدرن و باز تمام شود. داستان خوب و پرکششی بود.به نویسندهی محترم تبریک میگویم. المانهای داستانی را رعایت کرده بودند اما مشکلها را با احازهی ایشان...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
لیلا جلینی
بهناز جانم دیالوگ نویسی دو حالت مرسوم دارد، یکی اگر گوینده رو با حالتی توصیف میکنیم مثل گفت، فریاد زد و.... که دو نقطه و گیومه میاریم، حالت بعدی دیالوگ میره سطر بعد، اسلش( خط تیره) گذاشته میشه و دیالوگ میاد .در این حالت دوم نیازی به گیومه نیست
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
مزدک صالحی
جهان به سمت پُست مدرن رفته؟ می شه کمی برام توضیح بدین؟ من متوجه نشدم! یا یعنی چی که داستان می تواند با این پیرنگ دوست داشتنی به مدرن تبدیل شود؟ تبدیل شدن به مدرن چه معنی ای می تونه داشته باشه؟ من فکر می کنم یه برنامه ی دسته جمعی بذاریم و به صورت هم زمان فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید رو ببینیم! Butch c...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- فوریه 6, 2021
Ali Ahmadi
آرهه من هم فکر میکنم همه مون با یاد گرفتن راجع به مکاتب خیلی میتونیم تو نوشتن پیشرفت کنیم، هم مزدک هم بهناز به نظر مطالعات خوبی داشتن و میتونن خیلی کمک کنن، ما هم تو اینستاگرام همبودگاه خیلی مینویسیم از توضیح مکاتب ادبی و اینا، امیدوارم بتونیم بیشتر یاد بگیریم استفاده کنیم
-
دوست داشتن
1
- فوریه 6, 2021
بهناز بدرزاده
لیلا گلی جانم سلام. معلمهای من گفتند: نقل قول و دیالوگ در گیومه. من عین چیزی رو که یاد گرفتم؛ عرض کردم. این البته در نمایشنامه و فیلمنامه که تعدد شخصیت است الزامی است اما در همین دیالوگ بین دو نفر هم هر سه معلمی که داشتم و هیچ ارتباطی با هم نداشتند؛ گفتند: بعد از خط تیره باید گیومه بیاید. (آیکون م...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
لیلا جلینی
یک بلاگ الان گذاشتم و از داستان احمد محمود نمونه گذاشتم. بعد از خط تیره گیومه نمیاد. به داستانهای چاپ شدهی معتبر رجوع کن ، اگر نمونهای هست به من هم بگو. من تا بحال ندیدم. در کتاب داستان نویسی عینا مطلب من اومده ولی الان یادم نیست چه کتابی بوده. اتفاقا در نمایشنامه و فیلمنامه که اسم شخصیت میاد و بع...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
بهناز بدرزاده
لیلا جلینی : عزیزم این زمان احمد محمود است.(آیکون من چیکاره بیدم؟ مختار خودتی.)
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
لیلا جلینی
بحث زمان نیست بحث درست بودن فرم نگارشه ، خط تیره درست است، قدیمی بودنش دلیل بر اشتباه بودنش نیست. رسمالخط درستی است. گیومهی خالی هم درسته، اما همزمان با هم رو من واقعا ندیدم! ( من هم چیکاره بیدم ، ایموجی زبان کج بیرونافتاده و سکته زده)...
-
دوست داشتن
1
- فوریه 5, 2021
مزدک صالحی
به به... عجب قصه ای بود. کیف کردم. البته من در مورد پایان باز مناقشه دارم... حتی در مورد اینکه آیا پایان فیلم های اصغر فرهادی بازه یا نه! در مورد این قصه به جز جاهایی که اطلاعات اضافی به من می داد، واقعاً کیف کردم؛ مثلاً ماجرای هانیه چه لزومی داشت؟ برای چی؟ اما این نشانه گذاری ماجرای جوراب - که این ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- فوریه 6, 2021
بهناز بدرزاده
درود بر دوستان و دوست عزیز نویسندهام. مطلبی را دیروز جا انداخته بودم که ببخشید. اینکه شما ترجیح دادید که داستان را به شیوهی دیالوگ بنویسید و اطلاعات را در دیالوگها به خواننده برسانید از نقاط قوت داستان شماست. دیالوگ نویسی هنر است و در کلاسهای داستان نویسی لااقل یک جلسه از هشت جلسهی آموزش ابتدا...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 6, 2021
Ali Ahmadi
واقعا دیالوگ نوشتن گرفتاریه من خیلی در این زمینه مشکل دارم، گرفتاری اصلیم نوشتن دیالوگه
-
دوست داشتن
1
- فوریه 6, 2021
ستاره معاف
داستان پر کششی بود، به چشم بر هم زدنی به پایانش رسیدم. چون خودمون یه درخت خرمالو داریم و میدونم این درخت چقدر میتونه سوژهی داستانپردازی بشه ;) حظ مضاعفی بردم. شیوهی استفاده از دیالوگهای زیاد، شیوهی پرچالشی به نظرم برای روایت. چراکه شرح حالات درونی و موقعیت زمان و مکان و ... گاهی از قلم میوفته...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- فوریه 7, 2021
نویسندگان عزیز همبودگاه سلام!
به نمایندگی از همه، یک برنامه خیلی ساده برای نظم بیشتر کارهای صفحه نوشتم، شامل 3 نقطه مهم شنبه، سهشنبه و پنجشنبه. طبق این برنامه میتونیم هفته ای دو داستان بخونیم و یک ت...نمایش بیشتر
مزدک صالحی
عالیه ولی چون حقیقتاً ممکنه نتونم به اندازه ی بقیه همراهی کنم از همین الان می گم که بعداً تو زرد از آب در نیام... من داستان ها رو می خونم حتماً اما نمی تونم بنویسم جداً... اگر من رو اینجوری می خواین بسم الله! اما اگر نمی خواین من که جیک و جیک می کنم براتون بذارم برم؟ محاله... من هستم، می خونم ولی کم...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- فوریه 1, 2021
Ali Ahmadi
به به بسیار هم عالی، من واقعا امیدوارم بتونیم یک جمعی درست کنیم که با هم داستان کوتاه م بلند بنویسیم و با هم همینجا چاپ کنیم
-
دوست داشتن
1
- فوریه 1, 2021
مزدک صالحی
من که از دست نشر و ناشر و انتشارات و منشور و نشریات خسته ام... برای چاپ یه مجموعه داستان دارم مثل سگِ دست و پا سوخته از این ور به اون ور می دو ام و آخرش هم هیچی به هیچی
-
دوست داشتن
1
- فوریه 1, 2021
Ali Ahmadi
ای بابا، دور از جون، روب همین همبودگاه میتونین پیش فروش و بعد چاپ کنین، هم ناشر هست هم فروشگاه، پخش هم ما پست میکنیم، چرا که نه!
-
دوست داشتن
- فوریه 1, 2021
کیارش کباری
ببخشید حالا مثلا شما میگید بحث و نوشتن و چاپ و. اینا قراره کجا انجام بشن؟ یعنی همینطور در کامنت ها یا قسمتی هم برای بحث کردن هست؟
-
دوست داشتن
1
- فوریه 1, 2021
Ali Ahmadi
سایت یک بخش فروم داره اما فعلا بهتره که زیر هر پست بحث کنیم، خوبه که از فضای فروم برای پرسش و پاسخ استفاده کنیم، بحث ها رو متمرکز زیر هر پست بنویسیم، البته که ممکنه کم کم قرارهای آنلاین و چه بسا با بهتر شدن کرونا حضوری ترتیب بدیم :)
-
دوست داشتن
1
- فوریه 1, 2021
Ali Ahmadi
لیلا جلینی مریم نظری مهر بهناز بدرزاده نیلوفر نورپور ستاره معاف @ یاران همیشگی این جمع، همه موافق هستین؟ من فردا داستان بعدی رو میذارم
-
دوست داشتن
3
- فوریه 1, 2021
Ali Ahmadi
عالیه، فردا یک داستان خوب دیگه از سری بدرقه قرن رو میذارم برای مطالعه، بد نیست یک نمره 1 تا 5 هم به داستان ها بدیم، نظرمون رو اول توضیح بدیم و بعد نمره یک تا پنج ثبت کنیم :)
-
دوست داشتن
3
- فوریه 2, 2021
نیلوفر نورپور
هم موافقم و هم ممنون از شما، چی بهتر از وقت گذروندن توی همبودگاه، لذت خواندن و یاد گرفتن از دوستان:)
-
دوست داشتن
1
- فوریه 2, 2021
لیلا جلینی
بله من هم خیلی موافقم .ممنون از شما. اون برنامهی اون بالا هم جذابه نوشتن خلاق بخصوص
-
دوست داشتن
1
- فوریه 2, 2021
عزیزان و همراهان، اگر کسی عکس پروفایل یا کاوری مناسب این صفحه خودمان دید هم دریغ نکنه، اینجا بگذارید تا هم تنوعی بشه هم زیبایی صفحه بیشتر بشه :)
1 نفر دوست داشت
دوستانِ جان درود بر شما
داستان در بارهی مادر نوشتم که کلیشه و بدبخت بیچارگی نباشه. دارم تمومش میکنم و حتما میذارم که بخونین. آخرهاشم. فعلا.
لیلا جلینی
این الان کیه که داستان نوشته؟ ببخشید من هنوز تو کار با همبودگاه بیسوادم، نمیدونم کی اینو نوشته، و اینکه چه جوری میشه در اون پیج نویسندگان همبودگاه مطلب گذاشت. یعنی فرق داره با قسمت نوشته ها؟؟؟ به من عاجز بینوا کمک کنید ( استیکر رابینهود در نقش گدا رفت خونه خرگوشها)
-
دوست داشتن
- ژانویه 28, 2021
لیلا جلینی
آخه عکس پروفایلش عکس نویسندگانه نه بهناز! ...چه جوری میشه نوشتهی این مدلی گذاشت؟ مگه هر نوشته ای با عکسمون بالا نمیاد...خوبه خانم معلم داریم اینجا ( ایموجی قلب و در وا شد گل آمد، سوسن و سنبل آمد، خانم نظری مهر خوش آمد)
-
دوست داشتن
- ژانویه 28, 2021
مریم نظری مهر
خوش بحالت لیلا چقدر« ایموجی بلدی»تو .معلم کجا بود ،اینجا «مریم»ی بیش نیستم ،القاب بمونه واسه کار
-
دوست داشتن
- ژانویه 28, 2021
مریم نظری مهر
عزیز جان بزن رو تب نویسندگان اونجا یک جا نوشته بنویسید همین
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 28, 2021
لیلا جلینی
استیکر آوازه خوان ِِخانومم نظریمهر جان ماست، جان دو چشمان ماست، جارو کنیم زیر پاش، تا خاک نشینه رو پاش....( من همهجا شاگردم اینجا که دیگه معلم هم هست من کلی شاگردی میکنم)
-
دوست داشتن
- ژانویه 29, 2021
مریم نظری مهر
آخه من چه جوری نشون بدم که دارم به خوشمزگیات میخندم ،دستم بسته است .مخلصیم
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 29, 2021
خانمها و آقایون محترم:
یک گروه نقد فیلم واقعا کمه اینجا.
مریم نظری مهر
من میگم در مورد انیمیشن «soul»که خیلی سر و صدا کرده صحبت کنیم
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 27, 2021
Ali Ahmadi
من هم پایه ام، بهناز بدرزاده هم که مشتاق بود، در کنار داستان های خودمون میتونیم فیلم ها رو مخصوصا روایت و داستان فیلم ها رو نقد کنیم، من عاشق این کارم
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 28, 2021
مریم نظری مهر
خیلی هم عالی ،حالا که تشریف آوردید یک دستی هم سر گروه پریشانمون بکشید لطفاً
-
دوست داشتن
- ژانویه 28, 2021
اگر دوست داشتین من می تونم قصه ی سوم کتابم رو بذارم اینجا بخونین... من که خوشحال می شم و یاد میگیرم اما هرکس هر تصمیمی بگیره من تابعم؛ اینکه چرا این قصه رو انتخاب کردم چون تنها قصه ایه که از ناشر اجاز...نمایش بیشتر
بهناز بدرزاده
نه آقا، شما و لیلا و ستاره و مریم خیلی خوبین البته دوستان دیگر هم دست به قلم نمیشن وگرنه عالیاند.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 26, 2021
ستاره معاف
واقعاً شرمنده میکنی بهناز جان، این خوبی تو نگاه تو هستش، بخوام واقعیت رو بگم، تو واقعاً آدم سختکوشی هستی و این سختکوشی تضمین کنندهی هر موفقیت است. به نظرم روزی(نزدیک) نویسندهی خیلی موفقی خواهی شد.
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
لیلا جلینی
آقای زاهدی شما از ما بهترونی ! برای همین تو لیست بهناز نیستید.... یه نگا به خودتون و ایموجیهاتون و مسیر تا خونه تون بندازید! بقیه رو نگم دیگه ( ایموجی خون و کف بالا آوردن)
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 27, 2021
بهناز بدرزاده
موافقم؛ خیلی موافقم؛ کاش میشد ایموجی کف زدن کیلومتری گذاشت عزیزم.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 27, 2021
حسام زاهدی
والا باید به قصر شما و اتاق کار نویسندگیای که در یجای دنجی از اون برای خودتون اختیار کردید باید نگاه بندازیم ؛)
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
بهناز بدرزاده
آقای زاهدی: شما که ما رو لایق نمیدونین که از قلم زیبایتون نصیب ببریم. شما اتفاقا واقعا از ما بهترون هستین؛ برادر گرامی.
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
حسام زاهدی
آقا ببخشید من یچیزی گفتم (خنده) راستش خیلی دوست دارم بنویسم و به همه شما حسودیم میشه اما این کاره نیستم (ایموجی ناراحت)
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
مزدک صالحی
آقای زاهدی من یادم رفت خط سیر رو دنبال کنم اما شما ظاهراً با اعضای موسس و گردانندگان همبودگاه در ارتباطین... من یه سری معضل دارم که دوست دارم مطرح کنم و شاید شاید شاید اگر به درد بخور نباشه لا اقل ممکنه قابل تامل باشه.
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
حسام زاهدی
بله حتما خوشحال میشیم نظراتتون رو بدونیم و در حد توان انجام بدیم.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 27, 2021
مزدک صالحی
سعی می کنم پیچیده نگم اگر بتونم: 1. توی هیچ کدوم از صفحات، مثلاً همینجا، وقتی کسی نظری می ذاره زیر یک پست، نمی تونه اینتر بزنه و بیاد پاراگراف پایین... اگه اینتر بزنه، نظرش پُست می شه و این یعنی همین الان من نمی تونم بعد از نوشتن همین مورد 1 اینتر بزنم و برم پاراگراف بعدی و نکته ی 2 رو بگم. 2. ت...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
4
- ژانویه 27, 2021
حسام زاهدی
مرسی که این موارد رو گفتید. ما هم خودمون میدونیم که ایرادات زیادی وجود داره و کمکم درحدی که بتونیم رفع میکنیم و عذرخواهی میکنیم بابت نواقص. در خصوص مورد ۱. معمولاً کامنت در همه شبکههای اجتماعی به دلیل اینکه باید مطلب کوتاهی باشه به همین شکل است و قابلیت اینتر وجود ندارد. شاید اگر گفتوگوها در ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
4
- ژانویه 27, 2021
حسام زاهدی
وویس ضبط کنید و با اپ کانورت کنید به MP3 و در بخش صداها بارگذاری کنید :)
-
دوست داشتن
- ژانویه 27, 2021
مزدک صالحی
علی رغم هر ایرادی که گرفتم یک نکته ی بسیار مثبت وجود داره اینجا! اون هم اینکه آدم هاش احساس مسئولیت می کنن که جواب بدن... من فروتنانه، شرمنده و با خوشحالی، بسیار بسیار ازتون سپاسگزارم... خیلی ممنونم... خیلی...
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 28, 2021
حسام زاهدی
بزرگوارید، وظیفهامون رو انجام میدیم. وجود شما دوستان باعث خوشحالی ما هست. مشتاق شنیدن صدای شما هستیم :blush:
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 28, 2021
چی شد که فعالیت ها کم شد؟ چی شد که شُل شدن همه؟ چی شد که دیگه نه داستانی خونده شد و نه نوشته شد؟ ولی می شه هم که اگر حوصله تون از رویه ی قبلی سر رفته کارِ تازه ای کرد... مثلاً هر روز یک نفر عکس، یا ی...نمایش بیشتر
ستاره معاف
من تازه دارم گرم میشم، خیلی هم دارم کیف میکنم، شوری درم پیدا شده که هیچوقت نداشتم. از نوشتن و خوندن و نوشتن و ... فقط ذاتاً کندم، یعنی مثلاً الان خیلی فعالیت میکنم که نتیجهاش اینه(ایموجی روم به دیوار). به جرات بگم از وقتی فعالیتمون اینجا گل انداخته سراغ شبکه اجتماعی دیگه به ندرت میرم (قابل توج...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 25, 2021
بهناز بدرزاده
درود ستارهی قشنگم. خوبی؟ دختر جان: اگر روح استاد گلشیری هم در ما حلول کنه؛ دوزار کاسب نیستیم از نویسندگی درآمدی نداریم. کدوم نویسنده از نوشتن پولدار شده؟ باید کار کنیم تا بازنشسته بشیم. بعد که پیر شدیم اگر آلزایمر نداشتیم؛ بنویسیم.
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 25, 2021
بهناز بدرزاده
باشه. الان اولین داستانم رو میذارم. بجان خودم اولین داستانیه که نوشتم؛ قبلش دستم به قلم نخورده بود. آخرش رو بعد بگین چی کنم؟
-
دوست داشتن
- ژانویه 25, 2021
Ali Ahmadi
درود بر همه عزیزان، بذارین داستان امروز رو من بیارم، به پیشنهاد من اعتماد کنین که همه داستان های بدرقه قرن رو خوندم :))))
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 25, 2021
لیلا جلینی
من فردا میام میخونم.اگه عمری بود...دم شما هم گرم . سما پیشنهاداتتون عالیه
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
لیلا جلینی
آقای صالحی شما یه داستان گذاشتید من نرسیدم بخونم. گمش هم کردم. برچسب بزنید منو اونو پیدا کنم. من این چند روز درگیرم ولی میام میخونم. فقط داستانهای خوب بذارید. سوی چشم من آخراشه بخدا ( ایموجی گریهی دل سنگ اب کن) من داستان میذارم. ضمن اینکه اقای احمدی داستهای بدرقهی قرن من ۲ تا دیگه هست صلاح دونستید...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
مزدک صالحی
خانم جلینی عزیز داستان های من چندان آش دهن سوزی نیست و دلم نمیاد با داستان هام سوی چشمان شما رو کم تر کنم... همین امشب یه چیزی گذاشتم که خیلی هم خوب نبود البته داستان هم نبود... یه جستار بود براساس یک تجربه... ولی چشم... اگر یه روز داستان خوب بنویسم حتماً و حتماً شما رو هم زیرش صدا می کنم... باعث اف...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
بهناز بدرزاده
آقا مزدک: من خیلی سبک نوشتن شما رو دوست دارم الان با افتخار میخونم.
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 26, 2021
لیلا جلینی
خوب پس جناب مزدک خان! سوی چشمم رو میذارم میرم خودم اون داستان رو پیدا میکنم ( ایموجی خنده و کورمال کورمال عصا زدن) دو خطشو فکر کنم خوندم و گفتم میرم بعدا میام که دیدم رفته پایین... حالا قلاب میندازم ببینم چی صید میکنم. روحیهی بهناز خوبه همه رو صدا میکنه، عاشقشم بخدا، عین بچگیها در خونه رفقا رو میز...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
حسام زاهدی
میتونید تشریف ببرید پروفایل جناب مزدک و تب بلاگها خیلی راحت داستانی که میخواهید رو پیدا کنید :smile:
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 26, 2021
لیلا جلینی
آخه اسم داستان یادم نیست، ولی ممنون.میرم تبسنج میخرم، تب بلاگ رو میگیرم ( خندهی کجکی سکته زده)
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 26, 2021
مزدک صالحی
خانم جلینی عزیز من هفته ی پیش یه داستان گذاشتم به نام یافتن روزگار تازه در میانسالی و دیروز هم یه ناداستان گذاشتم به نام در لحظه به ذهنم آمد... همین... ولی راستش خجالت می کشم آدم ها رو برچسب بزنم... چون آش دهن سوزی نیست جداً و فکر می کنم مگه من کی ام که وقت بذارین داستانم رو بخونین... ولی لطف شما رو...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
داستان دوم برای مطالعه: داستان شبی که فرامرز درخت شد
نوشته شده توسط: لیلا جلینی
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش
لینک داستان: https://hamboodgah.com/Soci...نمایش بیشتر
شبی که فرامرز درخت شد
آنروزها فرامرز هنوز درخت نشده بود. یعنی پاییز همان سال که در کورترین نقطهی مزرعهی بلالِ عروجعلی دختر رستمع
ستاره معاف
خانم لیلا خانم جلینی، وای که چقدرحرف دارم برایتان بزنم...
اول از همه باید بگویم که داستانتان را چندین بار خواندم و میارزید به حتی به چندین باربیشتر خواندش. با هربار بیشتر خواندن، بر کیفم افزوده شد. پیرنگ داستانتان بسیار دلچسب بود و از همه بیشتر مکان وقوع اتفاقات داستان را دوست داشتم. توصیفهای شما ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
حسام زاهدی
بنظرم بهتره این نقد یا نظر در وبلاگ جداگانهای توشته بشه ستاره جان :)
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
لیلا جلینی
سلام ستاره ی عزیزم ! من گفتم ستاره که شما هم دوتا پیشوند خانم منو فاکتور بگیرید ،لیلا هستم (ایموجی چشم قلبی )...اول بگم که خوندن همین نظر (و جاهایی نقد ) اینقدر دلچسب بود که من خودم دوبار خوندمش ، چون نکات بسیار خوبی مطرح کردید و به لحاظ نوشتاری هم خیلی خوب نوشتید. و این حرفم در زیرمتنش این را دارد...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 22, 2021
ستاره معاف
ببخشید اگر پرگویی بود. هم از شما و هم نویسندهی گرامی طلب عفو دارم. (بهجای ایموجی)
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 22, 2021
لیلا جلینی
ممنون از شما آقای زاهدی برای همراهی و دقت نظرتون. و این اتفاق خوب که کارهای همدیگه رو بخونیم و کمک کنیم به بهتر شدن همدیگه . این کار شما و آقا احمدی واقعا تحسین برانگیزه و قابل ستایش.
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
حسام زاهدی
خواهش میکنم من که کاری نکردم علی پیشنهاد داد که یه همچین اتفاق قشنگی بیوفته (ایموجی خوشحال به سبک شما)
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
لیلا جلینی
ایموجی به سبک من رو خوب اومدید ! واقعا جاش خالی بود ، اقلا با واژ ه جبران کنیم ،اقتصاد مقاومتی ببین که به کجا داره می بره ما رو ، ایموجی هم تحریمیم ( خنده ی روده بر که اشک چشمهاش هم سرازیر شده بس که خندیده ! ) و دم علی آقا خیلی گرم برای این پیشنهاد قشنگ
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 22, 2021
حسام زاهدی
بعضی از ایموجی ها کار میکنند :stuck_out_tongue::sweat_smile::joy::sparkling_heart::fire:
-
دوست داشتن
- ژانویه 22, 2021
حسام زاهدی
باید رو ایموجی ها کار کنیم که بهتر بشن، اما فعلا بنظرم ایموجیهای شما شادی بیشتری ایجاد میکنه :smiling_imp::no_mouth::alien::sweat_drops::zzz::v::wink::heart_eyes:
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 22, 2021
لیلا جلینی
اینها واسه از ما بهترون کار میکنند ( حالا اشاره ی مستقیم نمیکنم کی ! ) من که هرچی ایموجی زدم یا علامت سوال شد یا ستاره ای که در افق محو ! الانهم با لپ تاپ که کلا ایموجی نداره...ما هنوز مرحله ی اقتصاد مقاومتی هستیم شما رفتید جهش تولید ( خنده ی روده بر )
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 22, 2021
حسام زاهدی
آره من خودمم که اشاره به خودمم نمیکنم البته با چندتا تیریک این ایموجیها رو گذاشتم که بگم همچینم نیست که کلا ندار باشیم :-D
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
ستاره معاف
لیلا جان
از توضیحات جامعی که دادید، سپاسگزارم. این گفت و شنودهای همبودگاهی تا اینجای کار ارزش والایی برایم داشته و باید بگویم که مثل کلاس درس است. (از کلیه عوامل مجری و پشتصحنه، کمال تشکر و قدردانی را دارم.) اینکه آدم در یک آن هم درجایگاه نویسنده و هم مخاطب روایت، فرصت اینرا داشته باشد که به جزییا...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 22, 2021
لیلا جلینی
من هم همهی اونهایی که گفتی ستارهی عزیزم ( ایموجی چشم قلبی) ... بنظرم اون اتفاق قشنگ که دنبالش بودم داره میافته، امیدوارم یک حلقهی دوستانهی نویسنده منتقد تشکیل بدیم، به صمیمیت گروه سرودهای مدرسه ای که همه همسطحیم و هیچکس بر دیگری برتری ندارد بجز تکخوان ( در رزومهام چندتا تکخوانی دارم خخخخ) .ا...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 22, 2021
ستاره معاف
(ایموجی لایک برای گروه سرود! و خندهی خیلی بیشتر از لبخند) مابقی لطف شماست.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 23, 2021
گلاره جباری
دیوانه شدم موقع خوندن این داستان خیلی ایدهی قشنگی تو سر نویسندهاش بود
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 25, 2021
لیلا جلینی
خوشحالم که دوست داشتید...واای که من عاشق اونجور دیوونه شدنهام ( ایموجی چشم قلبی) دیوانگی مخاطبی همچون شما رو در مواجهه با اثرم سرمه میکنم و به چشم میکنم که سوی چشمم شود برای کارهای بعدی ... قدردانم گلارهبانو ( ایموجی گل )
-
دوست داشتن
- ژانویه 26, 2021
داستان اول برای مطالعه: داستان 23
نوشته شده توسط: شعله آریانپور
دوستانتان را زیر همین پست تگ کنید تا بریم برای مطالعه داستان و گفتگو راجع بهش
لینک مستقیم مطالعه داستان : https://hamboodgah.com/So...نمایش بیشتر
٢٣
:satisfied::satisfied:٢٣شعله آریانپور ٩٩/٠٩/٢٥ نگاهش به پسر لاغرِ ریز اندامی است که تا کمر در س
ستاره معاف
از ابتدای روایت، انتظار پیدا شدن گوشی را میکشیدم. خواندم که ببینم چطور پیدا میشود. خرسندیم از این است که دوزاریم نیوفتاد که مسعود پیش از شروع به جستجوی سطل، گوشی را از بین مقواهای پیتزا یافته بود! نویسنده در ابتدای متن تنها با یک جمله این بسترسازی را فراهم آورده “آقا به بساطش اشاره میکند. نیما نگ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 19, 2021
ستاره معاف
با نظر شما موافقم که بسترهایی در روایت فراهم آمده که رها شده و از فرصت ایجاد شدهاش، استفاده نشده.
به نظرم اینها در بازنویسیهای چندباره قابل اصلاح هستند.
در کل داستان خوبی بود، یاد و خاطرهی شخصیت علی، فیلمنامهی خورشید جناب مجیدی در ذهنم زندهشد و حظ بردم از یادآوری آن شخصیت بیهمتای ساخته و پ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 19, 2021
مزدک صالحی
من تمام دیشب داشتم فکر می کردم باید اینو بگم یا نه؟ توی بعضی از صفحه ها گاهی، بعضی از آدم ها، یه سری نظر و نقد گذاشتن که خب باید خیلی جدی بهش فکر کرد... ماجرای نقد خیلی ماجرای پیچیده ایه و خب بیشتر از صد و پنجاه سال هم (به صورت حرفه ای و شغلی) ازش نمیگذره... برای همین هنوز خیلی نو و تازه ست و داره ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 20, 2021
لیلا جلینی
شما پاسخ خودتون در صحبت. خودتون هست، خودتون هم نوشتید نقد و نظر نوشتند، خیلی از دوستان نظر نوشتند، و اصلا قرار هم بر همین بود که دورهم بخونیم، نظر بدیم و ببینیم نقاط ضعف و قوت داستان چیه تا خودمون بیشتر یاد بگیریم، اینجا اصلا بحث نقد نظر نبوده و نیست. حتی تحلیل هم نکردیم متن رو. همه نظر دادیم، حالا ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 20, 2021
مزدک صالحی
آها... من داشتم می گفتم که نباید به یه نویسنده گفت اینو حذف کن، اونو اضافه کن، اینو پاک کن، فلان رو درست کن، فلان رو اینجوری بنویس... این نقد نیست... چون نویسنده خودش صلاح می دونه که چیکار کنه و اثرِ اونه... گفتم اگر من همچین کاری کردم عذر می خوام... همین...
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 20, 2021
مریم نظری مهر
ببخشید پا برهنه اومدم وسط منتها میگم فکر نمی کنید یکم ایده آل گرایانه است اینطوری مزدک خان؟ مثلاً اگه یکی از من توی چیزی که ادعاشو دارم نظرمو بخواد خوب منم میگم ( البته ادعای من در نویسندگی نیست چون متاسفانه حتی با وجودی که از کودکی دارم می نویسم جدیش نگرفتم یعنی واقعیتش اون منو جدی نگرفت.شغل من چیز...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 20, 2021
مزدک صالحی
من با حرفتون خیلی موافقم خانوم نظری مهر عزیز... راستش من چیزی برای یاد دادن ندارم حقیقتاً و خیلی زیاد دارم از بقیه یاد می گیرم. در مورد حرفتون می خوام بگم که دقیقاً این جداً آرمان خواهانه ست، درسته... موافقم... ولی همیشه اکراه دارم از اینکه نظر بدم چون هرچی بیشتر می خونم فکر می کنم بی سواد تر می شم ...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
- ژانویه 20, 2021
ستاره معاف
چندسال پیش، که بابت ویراستاری داستانم در گل مانده بودم، دست و پایش هم نداشتم که خودم با ویراستار کاردرستی برای متنم قراری بگذارم، یکی از رفقا شرمندهام کرد و داستانم را برای یکی مطرحشان فرستاد، ایشان هم هرچه لطف داشتند، ندیده و نشناخته نثارم کردند، وقتی متن به من عودت شد،در ابتدای متن نوشتهای بود...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
5
- ژانویه 20, 2021
مزدک صالحی
عجیبه که کم می نویسم اما شما مثل یک جادوگر (یه معنای مثبت کلمه) هر چی توی ذهن من بود رو آوردین... حیرت کردم... زبونم رو می بندم و از درکی که داشتین لذت می برم... همینو داشتم می گفتم فقط چون زبونم الکنه، هزارتا چیز می گم و آخر نمی تونم منظورم رو بگم... شما به بهترین شکل گفتین.
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 20, 2021
Ali Ahmadi
تا اینجای کار همه مون با این موضوع که داستان با تعلیق زیبایی تمام شد و با ویرایش میتونست بهتر بشه هم نظریم، کسی تجربه ای از منبع قابل دسترس و آموزنده از ویراستاری داره بهمون معرفی کنه یا امکانش رو داره یک نوشته روی همبودگاه بذاره؟
-
دوست داشتن
3
- ژانویه 20, 2021
بهناز بدرزاده
درود بر،شما، جناب احمدی. من کلاس رفتهام و میروم گرچه بدون کلاس و با خواندن کتاب قصهنویسی دکتر براهنی شاید بتوان نوشت اما من دوست دارم که آکادمیک، یاد بگیرم. موسسهی داستاننویسی چوک آموزش دورهی ویراستاری هم دارند اما من هنوز دورهی ویراستاری را نگذراندهام. فعلا ترم نقد داستان را در پیش،دارم. دو...نمایش بیشتر
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 20, 2021
Ali Ahmadi
بهناز بدرزاده بسیار هم عالی، اگر محبت کنید و معرفی کنین هم من، هم همه عزیزان میتونن استفاده کنند، خیلی کمک بزرگیه، سپاسگزارم
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 20, 2021
مریم نظری مهر
میگم کاش می شد یکی از داستانهای خود اعضای گروه رو بچه ها نقد کنند و من یاد بگیرم
-
دوست داشتن
2
- ژانویه 21, 2021
بهناز بدرزاده
مریم بانو درود بر شما. من روی چوبخوری کار کردم. تا فردا سعی میکنم یک داستان بذارم که نقدش بکنن و شندر پندر هم بشه اشکال نداره البته شوخی کردم. اینجا خدا رو شکر همه ی نقدها انصافا سازندهست و برای کمک به بهتر شدن اثر نویسنده
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 21, 2021
مریم نظری مهر
این «مریم بانو»ی شما خیلی زیبا و نوستالژیک هست برام .چه جالب بهناز خانوم ممنونم
-
دوست داشتن
1
- ژانویه 21, 2021
موارد دوست داشته شده دیگر
مدیر صفحه
-
Ali Ahmadiبنیانگذار (موسس)
دوست داشتن- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 2- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 1- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 1- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 1- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 2- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 1- ژانویه 30, 2021
دوست داشتن 1- فوریه 2, 2021
دوست داشتن 2- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 2- ژانویه 29, 2021
دوست داشتن 1- فوریه 1, 2021
دوست داشتن 2- فوریه 1, 2021
دوست داشتن 1- فوریه 1, 2021
دوست داشتن- دسامبر 27, 2021