نوشتهها
دسته بندی ها
یک نویسنده یک موضوع سرکار خانم مرتضوی
به نام تاری تعالی
پویش یک نویسنده یک موضوع
خانه هایی که در آن زندگی کردیم....
طرح موضوع سرکار خانم مرتضوی
نویسنده شهروز براری صیقلانی
مدت زمان مورد نیاز برای مطالعه : ۰۰:۱۴
ویژه همبودگاه محیط همبودگاه لینک پیوند
خانه ای ویلایی و بزرگ که به چشمان پسربچه ی پنج ساله مخوف و پر از رمز و راز می نشست.
سال های اواخر دهه ۶۰ بود و با وجود وقوع زلزله مهیب عمارل...
61 بازدید
5 likes
چتر شاخسار درخت یاس بر سر درب خانه آویزان ، درب در پناه آن تکیه داده بر کنج نمور دیوار.
رهگذران خسته سوی انتهای بن بست کوچه .
آلوده به وابستگی های دائم .
همسایگان نجیب و چند تن نیز بیگانه
اتاق های تو در تو ، سبک و سیاق سنت پوش ،
همراه سرد آبه و گرمابه و چند ایوان و یک زیرخانه
دبه های انگور و جام و می و شراب و چیزی مصداق یک می خانه . .
درختان رنگارنگ ، از موز و سیب و انجیل و چند میوه ی بی دانه
کوچه ای خاکی ، پر شده ا...
48 بازدید
2 likes
کسی را میشناسی که ۲۰ سال آوارگی را دوام آورده باشد؟ من میشناسم. او آخرین بار دو اتاق مستقل روی خرپشتهی خانهای سهطبقه داشت که روزها صدای گیتار پسر همسایه از پشت دیوارش گوش را مینوازید و شبها تا صبح با صدای آزاد و بلند رادیوجوان سرمیکرد و از پنجرهی بلندش طلوع را میدید. جهانی بهغایت مستقل و تقریباً وسیع و بیمزاحم داشت که همانوقتها هم خیلی میترسید خواهر کوچکش آن را تصاحب کند.
او در ارتفاعی مناسب فضایی نسبتاً متناسب با ابعاد جسمش را اشتغال میکرد و جهان بیرونش مجال میداد جهان درونش ب...
61 بازدید
3 likes
شش هفت ساله بودم که کاخ نشین شدیم. کاخ چهل متری ما بعد از شش سال مستاجری و از این خانه به آن خانه و در به دری و از آن چشم غره صاحب خانه به صاحب خانه دیگر و اسباب کشی و خورد شدن جهزیه مادرم، به مانند کاخ نیاوران از نوع چهل متری بود. یک خانه شمالی دو طبقه دو در ورود بزرگ داشت و بعد حیاط بود حیاطش یک پیکان جا می گرفت فامیل همیشه ماشینشان را داخل حیاط پارک می کردند. دستشویی و حمام در حیاط بود اما آشپزخانه نداشت یک سینک بود و گاز و غیره و یک سقف که مثلا آشپزخانه است. حیاط برای من شگفت انگیز بود یک د...
59 بازدید
2 likes
از روزی که زمین خانهمان را خریدیم، بیشتر از هر وقت دیگریرویاهایش پرواز میکردند.
یادمه یه روز نور خورشید تو چشماش افتاد؛ چشماش هفت رنگ بود؛ مثل شیشه رنگیهای خونههای قدیمی. عاشق نوهای رنگی هم بود. یکدفعه تصمیم گرفت که پنجرههای خانه را به سبک قدیم سفارش دهد. بی مقدمه رفت به سراغ پنجره ساز و سفارش را داد.
پنجرهها در عرض یک روز آماده شدند. عجیب بود اما طبیعی. هر وقت کاری را با عشق شروع میکرد زود تموم میشد. نجار که میخواست برود به من گفت انگار نورها هم کمکمان کرده بودند که کار یک روزه ...
55 بازدید
4 likes
احتمالش بود با روح خانم ساکتی؛ با آن اُوِر کت مخملی توی تنش دوست شوم، اگر که از آن خانه نمیرفتیم.
یک چیزهایی گفتن ندارد اما با اینوجود اگر هیچوقت ازشان حرف نزنی؛ میشود سَدِ توی گلو و تا مدتها و شاید همیشه راه تنفس را مسدود میکند. شاید این مهمترین دوراهی زندگی باشد، شاید حتی از دوراهیهای رومانتیکِ ماندن و رفتن هم مهمتر باشد. حرف زدن یا نزدن. اینکه اگر چیزی، کلمهای، توی لولهی گلویت گیر کرده آن را در دهان بیاوری و بریزی روی میز ناهارخوری توی آشپزخانه؛ یا قورتشان دهی و راهیِ معدهشان کن...
46 بازدید
4 likes
خونه ای که در آن زندگی کردم
خونه بابا بزرگم بود،یک خونه قدیمی که با خشت وگل درست شده بود تمامی در وپنجره های حیاط از چوب درست شده بود وپنجره های مشبک زیبایی داشت که هنر نجارهای سازنده رو به رخ میکشید،هیچ موقع در حیاط یادم نمیره چون به نظرم خیلی محکم وسنگین بود با اینکه از چوب گردو ساخته شده بود.شاید به خاطر اینکه من اونموقع نوجوان بودم و زورم کم بود سنگین به نظر میومد.اما باز وبسته کردن این در قلق خاصی داشت که کار هرکسی نبود وباید طوری لنگه ها با هم چفت میشدند تا بسته شوند واگر یکی از لنگه ه...
69 بازدید
2 likes
اینجا برای دانشجوهای شبانه اتاق نداریم. این شماره و آدرس خوابگاه خودگردان رو واست می نویسم، ببین می تونی اتاق گیر بیاری. شماره و آدرس را گرفتم، کوله پشتی ام را انداختم، ساک دستی و چمدانم را برداشتم و از میان صف دخترانی که منتظر گرفتن کلید اتاقشان بودند، خودم را به درب خروجی رساندم. روزهای آخر تابستان بود. اما نسیم خنکی می وزید. بیرون که آمدم، بر سکوی جلوی خوابگاه دانشگاه نشستم و سرم را به نرده های سبز رنگ تکیه دادم. سرم را بالا آوردم، آفتاب خسته ی شهریورماه از لا به لای برگ های درخت انگور بر ص...
60 بازدید
7 likes
خونه ما قصه داره آلبالو و پسته داره
در آشپزخانه مشغول سرخ کردن کتلت و سیب زمینی که غذای محبوب بچه هایم است، بودم، دخترم آمد پیشم و گفت: مامان، میشه کمکم کنی؟
_آره عزیزم چی شده؟
_معلم ادبیاتمون امروز بهمون یه موضوع انشا داد گفت تا آخر سال وقت داریم بنویسیم مامان این انشا نصف نمره امتحان آخر سالمونه، اگه کسی نتونه بنویسه چی؟
_حالا چی هست موضوعش؟
_خانه هایی که در آن زندگی کردهای
_چه قشنگ، حالا ایده ای هم داری؟
_نه
_بذار زیر گازو خاموش کنم بشین تا بیام
_باشه
زیر کتلت ه...
64 بازدید
3 likes
خانه ای که در آن زندگی کردم
صبح یک روز زمستانی ،دو هفته بعد از انقلاب 57 من در خانه به دنیا آمدم. خانه ی ما سه اتاق داشت. اتاق بزرگ با دو پنچره چوبی بزرگ رو به حیاط که با ست هفت نفره نارنجی قهوه ای مبلیران، مبله شده بود و فقط تعطیلات نوروز باز می شد. اتاق کوچک هم انبار رختخواب بود، معروف به اتاق پشتی با پنجره چوبی کوچک رو به کوچه که تا 14 سالگی فقط با صندلی میتوانستم کوچه را ببینم .این دو اتاق 9 ماه سال بخاطر سرما بسته می شد ، چون تهیه نفت در سالهای جنگ یکی از مشکلات همه مردم آذربایجان بود. ما...
71 بازدید
6 likes
۱۹ خانه ی مختلف، ۱۹ تا ۳۶۵ روز و اندی خانه را زندگی کردم .
لحظه های اول چشم باز کردم گریه هایی آمیخته با فریاد های کودکانه سر دادم و با زبان اشک تقاضا کردم مرا برگردانند، به آن جابرگردانند که وجود نداشتم و نامی برایم انتخاب نشده بود تا رنج مرا صدا کند.
راه بازگشتی نبود بی اذن من مرا به وجود آورده بودند و برایم اسم گذاشته بودند و با اشتیاق مرا بالا و پایین می انداختند ، میدانم،نمیخواهد به من گوشزد کنید که آن ها عاشقانه مرا دوست دارند اما کاش قبل از اینکه بخواهیم عاشق باشیم بدانیم که عشق بیش...
51 بازدید
4 likes
عطر بهارنارنج های نوشکفته آمیخته با بوی قرمه سبزی جاافتاده مامان، داغی آفتاب دم ظهر که میتوانست تا مایع درون مغزت را هم بخار کند، درخت کناری که میوه های لهیده اش روی آسفالت ترک خورده می ماسید و برگ های موردی که دور تا دور حیاط کشیده شده بود. عناصری از خاطرات مبهمی که خانه اول زندگی مرا می سازند. خانه اول من ، پوسته تخمی مرغی که مرا دربر می گرفت و با عشق و گرمایی که داشت، تغذیه ام می کرد. خاطرات کمرنگی که در ذهنم از این خانه دارم مثل توری سفید رنگی که مامان جلوی درب ورودی آویزان کرده بود، در ا...
49 بازدید
2 likes
بلاگ نویسان برتر
موضوعات مهم
- ترس
- بیل را بکش
- تارانتینو
- رامبدخانلری
- قصه بزرگترین ترس زندگی من
- قصهی بزرگترین ترس من . رامبد خانلری . ترس .
- کافه،گارسون
- جمعه
- باشگاه کتابخوانی چشمه، آوای کوهستان، کتاب آوای کوهستان، تیرماه
- بزرگ ترین ترس من
- فضای مجازی، تنهایی، دنیای امروز،
- عشق_
- خاطره نویسی،خاطرات،شین براری ،
- اولین مدارس دخترانه ایران،اولین مدرسه دخترانه،رشت،اولین ها در رشت،شهروز براری،
- پدر
داغ از ژوئن 22, 2022