نوشتهها
دسته بندی ها
هفت، هشت سالی داشتم که کابوسِ شبانهم شده بود، نمکییی که قرار بود من رو بدزده و بِبره پُشتِ کوه هایِ آبوبرق. همون رشتهکوههایی که هر بعدازظهر با بابام میرفتیم و هر قلّهش رو فتح میکردیم. میرفتیم که هر سنگریزش رو با پاهای کوچیکم پرتاب کنم تا ببینم هر قِلی که میخوره تا بره پایین چه صدایی ازش در میآد. اون شبهایی که این کابوس رو میدیدم جیغ نمی زدم، آخه میترسیدم که مامانم رو با صدایِ جیغم بیدارکنم. میترسیدم بابام و داداشام رو که اتاقِ کناریمون خواب بودند رو کُفری کنم. میترسیدم که باب...
17 بازدید
2 likes
بلاگ نویسان برتر
موضوعات مهم
- ترس
- بیل را بکش
- تارانتینو
- رامبدخانلری
- قصه بزرگترین ترس زندگی من
- قصهی بزرگترین ترس من . رامبد خانلری . ترس .
- کافه،گارسون
- جمعه
- باشگاه کتابخوانی چشمه، آوای کوهستان، کتاب آوای کوهستان، تیرماه
- بزرگ ترین ترس من
- فضای مجازی، تنهایی، دنیای امروز،
- عشق_
- خاطره نویسی،خاطرات،شین براری ،
- اولین مدارس دخترانه ایران،اولین مدرسه دخترانه،رشت،اولین ها در رشت،شهروز براری،
- پدر
داغ از ژوئن 22, 2022