نوشتهها
دسته بندی ها
داستان کوتاه بهاره اوهام سبز
در پس شکفتن گل عشق سمت و سوی خطوط موازی راه آهن و ریل قطار تا ایستگاهی در حوالی سرزمینی به اسم دور
هجم بخار به هوا میرفت و لوکومتیو فرسوده واگن های مسافران را به پیش میراند... سوزن بان نیز اهرمی را و پیرمرد نیز سوتی را کشید تا نزدیک شدنش را از فاصله ای زیاد خبر داده باشد ...
کمی بعد زغال سنگ ها می سوختند و دیگ آب به جوش می آمد و ترمز ها کشیده میشد و چرخ های فولادین در سایش آزار دهنده با سطح صیقل خورده ی ریل ها جیغی م...
88 بازدید
3 likes
#هاشور۵۶
از هر چه که بگذريم،
از چشمانت نميشود گذشت...
...
وقتي که ساکتی،،،
این تیله های جذاب
مادرزاد شاعرند!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_چشم_های_تو
136 بازدید
3 likes
بانو عسلویه در آتش #شین_براری #داستان-کوتاه
مکان _ ایران _ جنوب _ بوشهر _ عسلویه، در پاسگاه بین شهری و مقر پلیس راه _ ایست بازرسی
زمان ؛ به وقت بی خبری، و طی برهه ی زجر کشی از جبر دو سالانه ی خدمت وظیفه سربازی .
از ناکجای افکارم نمیدانم چرا باوری عجیب در من نقش بسته است ، نمیدانم شایدم که من کمی دیوانه ام، شاید هم شما نیز در افکارتان مثل من باشید، و برای هر واژه ای تصویری ذهنی بسازید. تصویری که غریزی در ذهنم نقش میبندد و شکل شمایلی عجیب و بی ربط...
145 بازدید
2 likes
ربایش (مسیر)
اتاق محل استراحتم درست روبروی اتاق آی سیو بود .( این را خودم از مدیر بیمارستان خواسته بودم (
حدود ۱۰ روز میشه که پدرم به خاطر عارضه قلبی در مجهز ترین بیمارستان پاریس در کما روی تخت آی سیو خوابیده البته با کلی سیم و دستگاه که به بدنش وصل بود و هر کدام بخشی را کنترل میکردند صدای بوق های غیر ممتد نمودارهایی که بالا و پایین میشدند و ضربان و .... ، تحملش سخت بود . پدرم که هر تلاشی توانست کرد تا جای خالی مادرم که درکودکی از دستش دادم را پر کند پوری که مدرک دکتری و تخصص قلب را از ...
147 بازدید
6 likes
آن موقع که ایران را ترک میکردم هیچ وقت فکر نمیکردم روزی با چنین شعفی باز به سمت ایران برگردم. حالا که فقط یک مادرجان برایم در ایران مانده بود، نمیدانستم دلم برای چه چیز ایران اینقدر پر میکشید، اما باز از خوشحالی پله ها را دو تا یکی بالا میرفتم، حرکات پانتومیم مهماندار را با عشق نگاه میکردم، با ابرها خداحافظی میکردم، برای دختر بچه بلوند صندلی جلو دست تکان میدادم. وجود آن همه ایرانی یکجا در هواپیما حالم را خوب کرده بود. لحظه شماری میکردم هواپیما چرخ هایش را در خاک ایران زمین بزند. وارد خ...
201 بازدید
11 likes
مقدمه:
به عنوان فردي كه ٩ سال در آمريكا زندگي كردم( ٤ سال در نوجواني و ٥ سال در سالهاي اخير) دوست دارم با هموطنانم تجربياتم رو به اشتراك بگذارم ؛ بلكه بتونم تصوير واضح تري از زندگي در آمريكا به شما ارائه بدم و اميدوارم براي كساني كه قصد يا فكر مهاجرت دارند مفيد باشد.
لازم است كه بگم كه اين داستانها صرفا تجربيات اينجانب است و ممكن است برداشت شخصي من رو در بر داشته باشد.
لطفا هر سوال و نظري داريد، براي من كامنت بگذاريد.تشكر.
386 بازدید
10 likes
بلاگ نویسان برتر
موضوعات مهم
- قصه بزرگترین ترس زندگی من
- اولین مدارس دخترانه ایران،اولین مدرسه دخترانه،رشت،اولین ها در رشت،شهروز براری،
- خاطره نویسی،خاطرات،شین براری ،
- عشق_
- فضای مجازی، تنهایی، دنیای امروز،
- بزرگ ترین ترس من
- باشگاه کتابخوانی چشمه، آوای کوهستان، کتاب آوای کوهستان، تیرماه
- جمعه
- کافه،گارسون
- پدر
- قصهی بزرگترین ترس من . رامبد خانلری . ترس .
- ترس ، آب
- رامبدخانلری
- تارانتینو
- بیل را بکش
- ترس
- #ترس
- بزرگترین ترس زندگی_مهاجرت _کودکی
- تنفر
- ترس، رامبد خانلری، حکمت سجادی،یک نویسنده یک موضع
- بزرگترین ترس من، یک نویسنده یک موضوع، رامبد خانلری
- پیوند به منابع ،سرگرمی،ادبیات داستانی،لینک ،
داغ از ژوئن 20, 2022