نوشتهها
دسته بندی ها
سریع نویسی بی ویرایش در ده دقیقه
چالش کانون نویسندگان گیل نگارنده ؛ شین براری
در ده دقیقه چیدمان واژگان
تم مشترک چالش :
آغاز از روز عزل تا مهمانی شب یلدای خانه ی خاتون و وقوع یک حادثه به میل نگارنده
توجه : مطلب میبایست آهنگین باشد و یا نثر روان .
آغاز 17:24:48" time :
بیگ بنگ
خلق مفاهیمی سخت
فضا
زمان
مکان
و قدری هم بیشتر
از لطف خالق و از سر بخت
ناندرتال ها و پسر عموهای ...
103 بازدید
4 likes
داشتم به این فکر میکردم که هر اتفاقی که توی زندگی واقعی ما به وجود میآید، یک داستان کوتاهِ کوتاه محسوب میشود. تو همین فکر ها بودم و از عرض خیابان میگذشتم. ساعت از دوازده شب گذشته بود. وسط چهارراه بودم که چراغ سبز شد. با صدای سرگازِ ماشینها قدم هایم را تندتر کردم. رد شدم. کنار خیابان ایستادم چشم هایم را از سر تمرکز و فکرهایی که تو سرم میچرخید، میخکوب آسفالت خیابان کرده بودم.
به این فکر میکردم رفتار ما آدم ها چقدر میتونه روی هم دیگه تاثیر بذاره. امروز که سرکار بودم، با یکی از مشترهایمان که...
165 بازدید
5 likes
گفتم:《حاجی اینجوری که نون حلال نمیبری سر سفرهی زن و بچّهت... اینا فاسد شدن... به هیچ دردی نمیخورن... بندازشون دور.》
گفت:《هه هه! فاسد!؟ برو بابا دلت خوشه... دارم بهت میگم بازار کساده... اگه اینا رو استفاده نکنم اصلاً میتونم نون برم برای زن و بچّهم؟》
و من ناگهان چشمم افتاد به تابلوی هو الرزاق که کج بود روی دیوار.
#بنیامین_نوری #داستانک #عیدی
174 بازدید
5 likes
برف که دوباره شروع شد ٬چترش را باز کرد و با شال صورتش راپوشاند ٬ آدم برفی ی تنها
159 بازدید
3 likes
مردم برای دیدن اعدام جوانکی به میدان شهر آمدند. هوا سرد بود و ابرهای سیاه آسمان را قبضه میکردند. پیرمردی دستش را بلند کرد و به آسمان چشم دوخت. مرد کناریاش به او گفت: میبینی که چطور با حماقت آینده را پرپر میکنند؟ پیرمرد گفت: امروز یک رودخانه را بستند اما با سیل فردا چه میکنند؟
139 بازدید
4 likes
مطب شلوغ است.
_دینگ
پیامک دارم. وقت نیست جواب بدهم، نوبت من است. جواب آزمایش ها را جلوی دکتر می گذارم. دکتر زیر ماسک و عینک گم شده. دکتر مشغول می شود. گوشیم را دست می گیرم.
_ بچه پسر است
بشکن میزنم. دکتر سرش را بلند می کند. صورتم سرخ می شود. سرفه امانم را می برد. دکتر لب هایش را کمی جمع می کند و می گویید:
_کورنا
164 بازدید
4 likes
هاردی: تو به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟
لورل: آره حداقل وقت آدمو نمیگیره.
هاردی: مگه تو وقت کم میاری؟
لورل: آره خب.
هاردی: من که همیشه وقت زیاد دارم. ترجیح میدم عشق در نگاه سیصدوشصتوپنجم بیاد سراغم.
لورل: اوووو چقدر طولانی. سییییصد و شصت و پنج نگاااااه.
هاردی: آره. اینطوری وقتمم پر میشه.
لورل: آخه اونوقت دیگه عشق در نگاه اول نیست.
هاردی: خب منم نمیخوام باشه.
فکر کن از امروز روزی یه بار ببینمش، کریسمس سال بعد عاشقش شدم. چه دلمشغولی خوبی.
لورل: باشه از بابانوئل میخوام امسال به تو ی...
197 بازدید
4 likes
بلاگ نویسان برتر
موضوعات مهم
- رامبدخانلری
- عشق_
- فضای مجازی، تنهایی، دنیای امروز،
- بزرگ ترین ترس من
- باشگاه کتابخوانی چشمه، آوای کوهستان، کتاب آوای کوهستان، تیرماه
- جمعه
- خاطره نویسی،خاطرات،شین براری ،
- کافه،گارسون
- پدر
- قصهی بزرگترین ترس من . رامبد خانلری . ترس .
- قصه بزرگترین ترس زندگی من
- ترس ، آب
- تارانتینو
- بیل را بکش
- ترس
- #ترس
- بزرگترین ترس زندگی_مهاجرت _کودکی
- تنفر
- ترس، رامبد خانلری، حکمت سجادی،یک نویسنده یک موضع
- بزرگترین ترس من، یک نویسنده یک موضوع، رامبد خانلری
- پیوند به منابع ،سرگرمی،ادبیات داستانی،لینک ،
داغ از ژوئن 20, 2022